یادداشت روشنا
1403/8/11
ممنونم آقای کرمانی که بدون سانسور از زندگیتان گفتید از سختیها و رنجها، و به همان بسنده نکردید و برایمان از شادی و امیدها هم گفتید. دلم برای عمو قاسم، آغبابا و ننهبابایتان تنگ میشود. و باز هم ممنونم که نشانم دادید چهها دارم که قدرش را نمیدانم. و همین پدر و مادری که بعضاً در درونم، زیر تیغ نقد تند و تیزم قرار میگیرند؛ اگر نبودند هیچ نداشتم و هیچکس زیر این آسمان پهناور نبود که حتی اگر بمیرم برایش مهم باشد. و چقدر زندگی را برایم آسانتر کردهاند و من نفهمیدهام... بند آخر نوشتهتان هنوز هم قلبم را میلرزاند! «روزگار اینجوری است. از شما چه پنهان، همهاش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمیکنم لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چهقدر خوشبختم!»
(0/1000)
روشنا
1403/8/11
0