بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت motahare ghaderi

                "من هم هنوز همان حسی را دارم که وقتی یک دختر بچه ی ریزه میزه بودم داشتم،در چراگاه های قدیمی با گل مینا گردن بند درست می کردم.همیشه خودت می مانی،این قاعده تغییر نمی کند، و همیشه تغییر می کنی و کاری اش هم نمی شود کرد"

کتاب خیلی خوبی بود..داستان خوب با پرداخت خوب تر. آهنگ  خیلی خوبی داشت.هیچ قصه ای دیالوگی و یا اتفاقی اضافه نبود.همه چی مرتب سر جای ودش قرار داشت.بدون آشفتگی و عجله. نبض داستان رو قشنگ می شد حس کرد. .هرچی به انتهای داستان نزدیک تر میشدی ضربانش بالاتر می رفت.حادثه ها منتظر بودن برای اتفاق افتادن و به عنوان یک خواننده در  تک تک اتفاق  ها تعلیق رو می شد حس کرد.
 عینهو یه پازل که از همون اول داستان قطعاتش با ریتم های متفاوت و با شتاب مثبت در کنار هم قرار می گیرن. و همین باعث میشد  بر خلاف باقی داستان های به خصوص جدید که وقتی به اوج قصه نزدیک میشیم همینطور بی خود و بی جهت یه عالم حادثه بدون دلایل منطقی و قانع کننده پشت سر هم اتفاق می افتن تا صرفا نویسنده رو یاری کنن برای رسیدن به اوج و پایان مورد نظر،این یکی از همون ابتدا انقد همه چیز خوب و رو روالش اتفاق می افتاد که وقتی به انتهای کتاب می رسیدی هیچ ابهامی نداشتی و احساس راحتی می کردی با پایان داستان و این خیلی خیلی خوب بود
هر چند ماجرای سایلس سر بسته موند ولی  خب به نظر می رسه که قرار بود سایلس همون طور راز آلود و مبهم باقی بمونه و این خیلی خووووب بود.

به نظرم جذاب ترین بخش کتاب بخش ورود به دروازه ی غارها بود.خیلی خوب و وهم انگیز بود.

 نه اینکه داستان بی عیب و نقص باشه ها ولی  خب قابل چشم پوشی ان.
مثلا شاید پرداخت خانواده ی اوونز و روابطشون باید بیشتر انجام می شد تا بخش های انتهایی داستان قابل درک تر بشه یا رمز گشایی ماجرای قتل ابتدای داستان می تونست با جزییات تر و دقیق تر و قابل باورتر باشه ولی خب اشکال نداره.
4.75
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.