یادداشت لوسین مورل

اعتراف
        چقدر روان و جاری و روشن بود این کتاب و اصلاً من همیشه بین همه‌ی این بزرگ‌های ادبیات روس و بقیه اصلاً، فقط سر همین تولستوی است که به لکنت نمی‌افتم و همین‌جور می‌خوانم و می‌خوانم و سیر نمی‌شوم و اصلاً نمی‌فهمم که دارد شب می‌شود و باران گرفته، کل کتاب را خیس کرده و چقدر عجیب که سرما هم خورده بودم و با فخ‌فخ و سرفه، کتاب تمام شد درحالی‌که امشب، خلافِ همه‌ی این شب و عصرها که مثل پیرمردها می‌روم پارک سرِ کوچه، کتاب می‌خوانم، چراغ‌های پارک را روشن نکرده بودند و فقط نور رعدوبرق‌ها بود و چراغ‌های تیرِ برقِ خیابان نجات‌اللهی‌ای که از آن سوش ‌منتهی می‌شود به سرکیسِ مقدس و حالا این طرفِ خیابان‌ هم صدای ترقه و فشفشه‌های شبِ عید غدیر بلند شده بود و این‌ها همه باعث شد که اعتراف بیشتر بنشیند به دلم. 

به‌علاوه، مترجم هم گمانم همین‌طرف‌ها می‌نشیند، چندباری همین‌طرف‌ها بهش برخورده بودم و گفتم کاش امشب هم از سر اتفاق رد می‌شد و کتاب را نشانش می‌دادم، تشکر می‌کردم ازش می‌خواستم که بیشتر از این شیخ  بگوید برایم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.