یادداشت الهه عباسپور
1403/11/18
کتاب را از دوستی امانت گرفتم و بیشتر دستگرمیم بود برای شناخت موراکامی. بعد از خواندن اعترافات میمون شینزاوا کتاب را بستم و راجعبه موراکامی بیشتر خواندم تا قلقش دستم بیاید. با دو، سه داستان اول خیلی ارتباط نمیگرفتم. یخم با نویسنده هنوز نشکسته بود. بعد دیدم داستانها را دوست دارم، بیآنکه بدانم چرا! بعد از خواندن آخرین داستان، فکر کنم دلایلم اینهاست: _نثر موراکامی روان است؛ عبارات خیلی عامی و عادیاند. _موراکامی در روزمره زندگی میکند. از آدمها دور نیست. حداقل از مردم ژاپن دور نیست! هرچند علاقهاش به فرهنگ آمریکا زیاد است. _در روزمره نویسیش، با این که اتفاقات بدیهی و پیشپاافتاده و گاه لنگ در هوا هستند، آدم را کسل و بیحوصله نمیکند. پرداختش به وقایع و احساسات عمیق و درخور است. _موراکامی از نوشتن لذت میبرد، مخاطب موراکامی هم از خواندن. _او هر چیز را دوست دارد، تام و تمام دوست دارد! برای همین وقتی از موسیقی حرف میزند و یا از تیم بیسبال مورد علاقهاش، به تمامی مینویسد و لذتش را با مخاطب هم سهیم میشود. _سورئال قصههای موراکامی از منطق پیروی میکند. توی داستان جاری است، به زور چپانده نشده است. برای همین وقتی از یک میمون پیر سخنگو میگوید، سخت است باور نکنید او این میمون را ندیده. انگار دیدن این میمون طبیعی است و شما هم باید روزی جایی میمون پیر سخنگو را دیده باشید! _و موراکامی اخلاقمدار است! بیست امتیاز برای گریفیندور!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.