یادداشت حسین شهریاری

تذکره اندوهگینان
        چون به بزرگسالی اندر گشت، دیگر شادی کردن نتوانست. شهد نشاط نمی چشید. عمر تهی می پنداشت، خان و مان بر او تنگ بود و جهان به کامش نمی گشت. می پنداشت زیستن تباه شدن است در جهانی فرو غلتیده در تاریکی. به هر چه می اندیشید، زخمش می زد. پندارهایش سراسر نقش بر آب، مصلحت اندیشی هایش بی حاصل و نشست و برخاستش با مردم عبث اندر عبث کرده می آمد. او را جز دستانی تهی هیچ نبود...
"این داستان ماست"
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.