یادداشت مریم محسنی‌زاده

                تقریباً از اولین رمان‌های جنایی_معمایی بود که می‌خواندم و بیشتر فیلم‌هایی در این ژانر دیده بودم. به‌طورکلی داستانی، پرکشش، هیجان‌انگیز و خوش‌ریتم داشت. کیگو هیگاشینو صحنه‌ها را با جزئیاتِ کافی تصویر کرده بود، به‌طوری‌که داستان را مثل یک فیلم در ذهنم می‌دیدم. در ذکاوت و هوشِ شخصیت‌پردازی‌‌ها اغراق‌هایی دیده می‌شد که کمی زننده بود. 
❌ در ادامه، نظرات حاوی اطلاعاتی است که محتوای کتاب را لو می‌هد:
راویِ دانایِ کل، از همان اولِ ماجرا قاتل را معرفی می‌کرد و بیشترِ اطلاعات را می‌داد. هیجانِ روایت هم در فاش شدن اطلاعات برای شخصیت‌ها و رو شدنِ دستشان بود. اما اینکه شخصیت مرتکب قتلِ یک فرد بی‌گناه بشود و از این جهت بخواهد فداکاری کند، به‌شخصه برای من پذیرفتنی نبود؛ گرچه در منطقِ ذهنی ایشیگامی این کار قابل توجیه بود. 
تقریباً تا جایی‌که هنوز ماجرایِ قتل دوم مشخص نشده بود، شخصیت ایشیگامی کاملاً خاکستری بود اما با رو شدنِ واقعیت، سقوطش را می‌دیدیم. گرچه به نظر خودش زندگی‌اش تا قبل از این کار و آشنایی با یاسکو، مفهوم خود را از دست داده بود؛ به‌طوری‌که یکبار دست‌به خودکشی زده بود. آوردن این اطلاعات و میزان عشق و علاقه‌ی ایشیگامی به یاسکو، داده‌هایی است که نویسنده در جهت توجیه‌پذیرشدنِ قتل دوم ارائه می‌دهد. 
داستان می‌توانست پایانِ قدرتمندتری داشته باشد. 

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.