یادداشت عطیه عیاردولابی
1402/7/11
3.1
2
آنا بلوم دختری مرفه، لجباز و خودسره که به خاطر همین ویژگیهاش در "شهر" گیر میفته. پس از ورود به شهر طوری آواره و بیچاره میشه که هرگز حتی در خواب هم نمیدیده. تنها چیزی که باعث تابآوریش میشه امید به پیدا کردن برادرش و بعد امید به خروج از شهره. شهری که حکومت و دولت درستی نداره، هرج و مرج بر اون غالبه، پول و کار و درآمد و گردش اقتصادی نداره و همهچیز گران و نایابه. این هرج و مرج به حدیه که گروههای مختلفی تشکیل شدن با نامهای مختلف. دوندهها انقدر میدون تا بمیرن. پرندهها از بلندی خودشون رو پرت میکنن تا خلاص بشن. انجمنهای قتل هست برای این که فردی بره ثبتنام کنه تا به قتل برسه. هتلهای اتانازی هم برای ثروتمندانه. در این بلبشو دولت فقط وقتی ظاهر میشه که نفعی براش داشته باشه وگرنه برای رفاه حال اهالی تلاشی نمیکنه. هر چند که سرعت تغییر دولتها هم انقدر زیاده که به برنامهریزی نمیرسه. آنا با همه توانش سعی میکنه دووم بیاره و حداقل تا آخر داستان زنده میمونه. "شهر" خیالی این داستان هیچ نامی نداره. هر چند با توجه به توصیفها و استعارههای تیز استر، حدس میزنم اشارهاش به شوروی کمونیستی باشه. متلکهای جالبی هم به یهودیت داره. مقدمه کتاب طوریه که کمی طول میکشه تا سوار داستان بشین. اگه حوصله کنین و اوایلش رو رد کنین، داستان جذابیه.
25
(0/1000)
1402/7/11
0