یادداشت مریم قاسمی

                راستش بعد از تموم شدن کتاب  من براشون توی ذهنم یه دو هفته دیگه زندگی کردم به قوماندان یه مرخصی دادم بیاد خونه‌ی جدید و کنار هم زندگی کنن و بعد شهید شد!
چقدر جای عجیبی از زندگی رفت،تازه میخواستن نفس بکشن،تازه میخواستن زندگی کنن
به نظر من دنیا یه دور زندگی به این زن و شوهر مدیونه!
هی منتظر بودم ام‌البنین خسته شه ،اما نشد....

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.