یادداشت مرضیه حسینی

اگر گربه ها نبودند
        « وقتی ناگهان با مرگ روبه‌رو می‌شوید، می‌بینید حاضرید از هر کسی کمک بگیرید، حتی از شیطان، تا زنده بمانید. این یک غریزه‌ی اساسی انسانی است. در این مرحله از شایستگی و آبرومندی اثری نخواهد ماند.»
-از متن کتاب
•••
در خلاصه‌ی داستان اومده که مرد جوانی که با گربه‌اش زندگی می‌کنه، ناگهان متوجه میشه که بزودی قراره بمیره و این در حالیه که هنوز هیچ‌کاری نکرده.
یه روز شیطان ظاهر میشه و یه پیشنهاد وسوسه‌انگیز به این مرد جوان میده: در مقابل محو هرچیزی از صحنه‌ی روزگار، می‌تواند یک روز بیشتر زنده بماند...

حالا این هرچیزی یعنی هرچیزیااا!! مثلا شکلات یا تلفن همراه یا حتی گربه‌ها!
جوری این چیزا محو میشن که انگار از اول وجود نداشتن، و اینکار باعث میشه که آقاهه یه روز بیشتر زندگی کنه!

جملات خیلی زیبایی توی کتاب خوندم، انگار منم همراه با شخصیت اصلی به این نتیجه رسیدم که چه چیزهایی در دنیای مدرنیته واقعا مهمه. 
اوایل کتاب، داستان به خوبی پیش میره و جذابیت داره، در میانه ها یکمی خسته کننده میشه 😬 انگار نویسنده میخواسته کتاب رو زود تموم کنه بره بخوابه😅 ولی در کل دوست داشتم و لذت بردم.

« وقتی انسان‌ها موبایل را اختراع کردند، اضطرابِ نداشتن آن را هم اختراع کردند.»
      
1

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.