یادداشت سعید بیگی
1403/5/14
3.4
9
ماجرا از گفتگوی مادر و پسر دومش ـ تنها بازماندۀ خانواده پس از کشتهشدن همسر و پسر بزرگش ـ آغاز میشود. مادر و پسر به خواستگاری رفته و قرار ازدواج را با پدر عروس میگذارند و در روز عروسی، عروس با نامزد سابقش فرار میکند و در پایان داماد و نامزد سابق همدیگر را میکشند. مادر داماد در پایان نمایش، با وجود ناراحتی و خشمی که از عروس دارد؛ تنها او را به آستانۀ در میفرستد تا از همانجا با بقیه عزاداری و شیون کند. در ظاهر همه این را تقدیر میدانند و کسی را مقصر نمیشمارند و گویا تصور میشود که از هیچکس کاری ساخته نیست. شاید لورکا میخواهد در این نمایش از این دیدگاه جبرگرایانۀ مردم انتقاد کند. و شاید نتیجۀ بیتوجهیها و بیدقتیهایی است که آدمها در انتخابهای مهم زندگی داشتهاند. نثر ترجمه بسیار روان و خوشخوان است و از کسی چون روان شاد احمد شاملو جز این انتظاری نیست. روحش شاد و یادش گرامی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.