یادداشت پرنیان صادقی
1403/9/23
نام کتاب تا حد زیادی مسیر اصلی داستان را مشخص میکند.قرار است داستانی را از زبان یک به اصطلاح" دیوانه" بخوانیم و اینکه چطور شد دیوانه شد! داستان درباره مردیست به نام "قاشق" که از کودکی با تبعیض، تمسخر و بدبیاری بزرگ شده است . در تمام این سالها و مشقات بسیار زندگی سالمی دارد و فرد بی آزاری ست . حال قرار است در یک تیمارستان داستان زندگی خود را برای ما تعریف کند . این ظاهر داستان است اما حرف اصلی کتاب تقلید کورکورانه و خریدار نداشتن حرف حق است. اینکه اگر در جامعه ای اکثریت یک نظر را داشته باشن، درست یا غلط بودن آن دیگر مطرح نیست و بِلا فکر پذیرفته میشود و چه بسا نظرات مخالف با فرضِ" یاوه بودن" محکوم و رد میشوند. این موضوع به زیبایی با زبانی ساده و صمیمی در داستان بیان شده بود که من را یاد" کیانوش" در شبهای برره انداخت .هر چقدر حرف و نظرش درست بود باز هم چون کل آبادی مخالف نظرش بودند او را دیوانه میدانستند، مثل آقای قاشق! موضوع دیگری که به خوبی در کتاب نشان داده شده بود فاصله ی طبقاتی و اوضاع بد اقتصادی در کشور بود که همچنان با آن دست به گریبان هستیم. قسمت جذاب و خلاقانه کتاب، هم اتاقی یک شخص پرحرف با فردی ساکت و کم سخن، که برایم بیانگر" به اندازه "سخن گفتن بود . شیوه زندگی فرد کم سخن این بود که اگر چیزی را نتوانستید قبول کنید ، سکوت کنید و رد شوید اما زندگی را رد نکنید، ببینید ،بشنوید و فکر کنید ...به نظرم این راهی ست که جامعه و افرادش ،با برچسبهایشان به این دست آدمها تحمیل میکنند آنجا که جامعه بستر درستی برای تبادل نظرات نیست و برابری در قانونِ آن معنایی متفاوت دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.