یادداشت پانیذ مالکی

سایه ی سنگین خانم الف
        کتاب "سایه سنگین خانم الف" روایتی را از یک دلبستگی بازگو می‌کند. دلبستگی زن و شوهر به خدمتکارشون و دلبستگی خدمتکار به دنیا. در صفحه های اول کتاب نورا شخصیت بابِت(خدمتکارشون) رو اینجوری توصیف میکنه: بابت باعث جسارت ما میشه. آدمها در جسارت بخشیدن به یکدیگر بخیل‌اند و جوری به خود میقبولانند که انگار تو از آنها کمتری..
بابِت ناگهانی از نورا و شوهرش که راوی داستانه و اسمشو نمیدونیم درخواست استعفا میکنه و دلیلش رو نمیگه که با پیگیری های نورا می‌فهمن که بابت سرطان ریه گرفته. جلوتر وقتی که درگیر درمان سرطان بابت میشن، شوهر نورا با خودش فکر میکنه و میگه: من و نورا در آینده زندگی میکنیم، در انتظار مداوم چیزی هستیم که از بار اکنون برهاندمان. اگر بهترین سال‌های عمر ما واقعا همین باشد، از بهره ای که از آن می‌بریم راضی نیستم...
در قسمت های پایانی بابت خوابی میبینه که در اون شوهرش رِناتو اومده و میخواد با خودش ببردش و بابت اونو پس میزنه و میگه نه! با وجود اینکه قبل ها سنگ قبری کنار شوهرش خریده بود و سالها از نبود شوهرش می‌گذشت و تنها بود بازم نمیتونست از دنیا دل بِکنه و تموم تلاششو برای بهبودی کرد ولی نشد..
وجود بابت تو زندگی نورا و شوهرش در واقع درس های بزرگی رو برای این خانواده گذاشت و در آخر دردی عمیق و فراموش نشدنی باقی گذاشت..
داستان کوتاه و تأمل برانگیزی بود. و بعد از دوری طولانی از کتاب و کتابخونی، کتاب خوبی برای مطالعه بود :)
      
1

28

(0/1000)

نظرات

چ موضوع جالبی رو به تصویر کشیده :) 
1

0

دقیقا 

1

خیلی جالب بود تشویق شدم بخونم 
1

0

🙏🏻🙏🏻🙏🏻 

0