یادداشت آرین عبیدی

                دوران دبيرستان درس هاى كتاب ادبيات يكي در ميون راجع به "عشق" بود و حالم از اين قضيه بهم ميخورد. تمام متن ها(چه از شاعر و نويسنده هاى معروف و چه از نويسنده هاى كمتر شناخته شده) عينا مثل هم بودن. يا بحث شمع و پروانه بود يا ديوانگى و فداكارى و خطرپذيرى عاشقان.

چيزى كه بيشتر اعصابمو خورد ميكرد اين بود كه تو بيشتر اين متن ها به اين موضوع اشاره ميشد كه فقط تظاهر كنندگان از "عشق" صحبت ميكنند و عاشقان واقعى هميشه خاموشند. و خب اين برام جاى سواله كه اين نويسنده ها خودشون رو عاشق ميدونند؟ اگه عاشقن پس چرا "كِلك از بنان افكنده" نيستن و اگه نيستن چجورى انقدر ازش صحبت ميكنن ؟ :/
————
البته اين حرفام همش به اين كتاب ربط نداشتن ولى چون بحث عشق بود گفتم بگم.

ايده كلى جذاب بود. البته بخش ترسناك قضيه اينه كه احساس ميكردم داستان همين امروزه نه آينده.(ترجيح ميدم مثال نزنم چون ممكنه اسپويل بشه)

اما جدا از ايده خوب، متاسفانه كل روند داستان قابل پيشبينى بود. كلا انگار هيچ چيز جديدى راجع به عشق وجود نداره.

براى "علمى-تخيلى" بودن نياز به محتواى بيشترى داشت و من تكنولوژى و علم خاصى نديدم.

به جز اسم شخصيت ها و چند تا مكان هيچ نشونه اى از ايرانى بودن تو كتاب وجود نداشت(البته اين كاملا سليقه ايه ممكنه ديگران مشكلى باهاش نداشته باشن)
همش خدا خدا ميكردم يه پيچش داستاني رخ بده و نظرم رو عوض كنه ولى نشد كه نشد.

2.5
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.