یادداشت پرستو خلیلی

        چند روز پیش داشتم به یک دوستی میگفتم خیلی وقته با کتابی گریه نکردم.
بااین کتاب باریدم.
باریدم و باریدم.

اوایل داستان خیلی گنگ ولی گیراست.
شخصیت اول، کارون، داستان رو با مستی شروع میکنه و تو از مستی کارون مست میشی. حس میکنی این تویی که شب قبل توی مهمونی بودی یا نمیتونی نوشته‌های اون بالن رو بخونی.

پریا،
شخصیتی که با تمام وجود عاشقش شدم و بهش حسودی کردم.
پریا،
کسی که بود ولی نبود. 
کسی که دروغین بود.
کسی که عاشق بود ولی عاشقی پنهان.

داستان که پیش میره کم‌کم شخصیت‌های عجیب‌غریب دیگه‌ای بهش اضافه میشن.
حتی شخصیت‌های فرعی داستان هم سرنخ‌های عجیبی میدن.
شخصیت‌های پنهان، شخصیت‌های قلابی، شخصیت‌های دروغین.
دوستی‌های عجیب، احساسات درک‌نشدنی، عاشقی‌های یواشکی
وتمام این شخصیت‌ها و احساسات با خودشون حقایقی رو بهت میفهمونن، حقایق دردناک، حقایق پنهان.

قدرت یه شخصیت توی تمام این داستان موج میزنه
این شخصی وقتی نیست هست و وقتی هست قدرتمنده.
و سوالی که هست اینکه چجوری یک انسان میتونه زندگی‌هارو از بین ببره؟
      
1

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.