یادداشت

رها

1400/12/3

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است
        یادمون باشه که حتی وقتی یک تصویر عزیزه، لزومی نداره که دنباله روی صرفش باشیم، چون به هر حال آدم ها اونقدرها هم موجودات تحسین برانگیز و بی عیب و نقصی نیستن. سرتاسر زندگی ما آدم ها خواه ناخواه پر شده از تجربیات سخت و چالش برانگیزی که یه زمانی هم می طلبه که گرگ باشی و حمله کنی تا اینکه گوسفند بمونی و دریده بشی دیگه، هممم؟!! با این حال اینکه بذاری تلخی دنیا قسمتی از روح و روانت رو بکنه و با خودش ببره و بعد برگردی عقب و ببینی که هنوز هم چیزی برای لبخند زدن باقی مونده، اینکه هنوز هم خرده ریزه هایی از انسانیت در وجودت زنده ست و نفس میکشه، که اگر این اتفاق افتاد، اون موقع ست که می تونی امیدوار باشی که ممکنه یک روزی، برای یه کسی، ارزش باور شدن رو داشته باشی

داستان خوبی بود، منم دوست داشتم^^ خط روایی ماجرا اونقدر کشش داشت که دوست داشته باشی دنبالش کنی

 تقریبا تا وسط های کتاب مشخص نبود که ایده ی داستان متفاوت تر از اونیه که به نظر میرسید. اصلا من عاشق اون همه غافلگیری های غیرمنتظره و خوشمزه ای شدم که تقریبا تا پایان ماجرا هی پرت می شد وسط داستان و هی من با خودم میگفتم " نه بابا !؟! واقعا !؟". خلاصه که کتاب سرگرم کننده و پر ماجرایی بود

یادگاری از کتاب
بزرگترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می ستاند، بلکه در این است که می تواند بازماندگان را به نقطه ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.