یادداشت بهار ه.ف

فکر جنایت
        "هیچ انقلابی برای انسان آزادی به همراه ندارد، زیرا بندگی و بردگی در درون انسانهاست نه در شرایط زندگی آنها" 

لیانید اندریف

کتابهای آندریف، همگی، نکات بسیار ظریف و بسیار عمیقی برای گفتن دارند. جوری که هربار خوندن اونها منو شخصا در مورد عمق افکار این نویسنده ی روس شگفت زده می کنه. مشخصا، همه ی نکات مختلف تاریخی، فلسفی، و ادبیِ این آثار تو این نوشته ی کوتاهِ من قابل بیان نیست، با اینحال تکه پاره هایی از یادداشتهامو، به خصوص از این اثر فوق العاده جالب و قدرتمند، کنار هم جمع کردم تا به وسیله این یادداشتهای وصله شده از بخشهای مختلف کتابهای آندریف، کمی از تشنگی شناختِ فکر این نویسنده رو برطرف کنم. اونچه یادداشت کردم در چند نکته خلاصه میشه که با خوندن شرح  کوتاهی از زندگی نویسنده هم تایید و تکمیل شد.
آندریف در دوره ای زندگی میکرد که جهان، روح  ناآروم ، مریض و آشفته ای داشت و همه چیز وعده ی آینده ای تیره و تار رو می داد. قرن ۱۹، قرنِ چالش بود. قرن کنار زدن و بازنگری اساسی افکار و فلسفه های کهنه. ارزش های دوران کهن در دوره ای که هنوز خدایی نیمه جان در اون نفس می کشید به تدریج کنار رفت و پس از اینکه "مرگ خدا" علنا اعلام شد انسان با امواج پیاپی از چراها و ناشناخته های بسیار تنها موند. خلا و تنهاییِ بعد از مرگ خدا چگونه گذشت تا زمانی که ارزش های نوپا شروع به بالیدن کردن؟
وقتی وارد قرن ۲۰ میشیم، نتایج این ارزشهای والاتر بشری در قالب احزاب سیاسی متعدد و انقلابهای بسیار به بار نشست.  انقلاب، نتیجه بود اما خودش به تنهایی باعث تولید ایده های جدیدتری شد.  مفاهیم جدیدی از میهن پرستی، وحدت ملی، ملی گرایی، عشق، شادی، آزادی، امید و خلق معنا برای غلبه بر این خلاِ ایجاد شده سربلند کرد و نویسندگانِ بسیاری رو درگیر خودش کرد. یکی از مهمترین ایده های جون گرفته که بارها و بارها درموردش خوندیم ، ایده های مارکس بود که در قالب مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس با استقبال قابل توجهی همراه شد. در قطب دیگه، یادگاریهای تعریف اراده ی شوپنهاور و ابر انسان نیچه، تعریف او از اراده  که شکاف عمیقی با تعریف اراده شوپنهاور داشت افکار متعددی رو مشغول کرد. نویسندگانی که این افکار براشون جالب بود، به دنبال خلق یک معنا در زندگی جدید بودند  اما آیا آندریف به دنبال معنا بود؟ جواب این سوال شاید با بررسی مفهوم اراده قابل فهمتر بشه. مسئله ای که در کتابهای آندریف یکی از مهمترین مسائل مطرح و بنیادینه. علاوه بر این کتاب، کتاب دیگه ای از آندریف به نام" هفت نفری که به دار آویخته شدند" هم به موضوع "اراده"  اشاره می کنه و در قالب بازی شطرنج ارائه شده. اما این کتاب چندسالی جلوتر از کتاب هفت نفر نوشته شد و مبحث اراده تقریبا در مرکزیتش قرار داره و جدی تر به بوته ی آزمایش گذاشته شده. آندریف توی این کتاب به طور غیر مستقیم از خودش و مخاطبش به طور مکرر می پرسه:"اراده چیه؟" اونچه که آدمی را آدمی میکنه ایا اراده است؟ معنی زندگی به مفهوم اراده است؟ در این صورت، زندگی بی معنیه، چرا که اراده ی ما تسلیم و ناتوانه.
آثاری که از آندریف خوندم منو به این نتیجه رسوند که در اونها انسان در برابر نیروی خارجی (سرنوشت) خشم و ظلمی که در سراسر تاریخ بشریت حکمفرما بوده ناتوانه؛ و اراده، هرچقدر هم تربیت شده و جهت گرفته (همون مسئله اراده نیچه)، تاب و توان مقابله با قدرت خارجی حاکم بر تقدیر رو نداره و انسان، در مقابل اونها تنهاست. ( تنهایی انسان، موضوعیه که به اشکال مختلف توسط اگزیستانسیالیستهای قرن ۲۰اشاره شده و در اثار اندریف شکل مونولوگ داستانی پیدا کرده ). خودِ خوداگاه انسان که توسط اراده به حرکت درمیاد، هم انسان رو در یک مغاک و خلا رها کرده. بنابر این حداقل در این اثار اولیه، اندریف با اتخاذ رویکرد شوپنهاوری، اراده رو چنین بی رحمانه زیر سوال میبره. او ایده های بدبینانه (پسیمیستی) شوپنهاور و هارتمن رو گرفت که در اون آواهایی از عدم هماهنگی بر اساس یک نظم منطقی، انزوا ، بیگانگی ، بی تفاوتی نسبت به دنیا(زندگی واسیلی، یادداشتهای اینجانب) انعکاس داشت و در فکر جنایت هم دیده میشه: 
داستان ، در رابطه با قاتل/پزشکی به نام دکتر کرژنتسف ه (به حرفه او به عنوان پزشک دقت شود)  که از خودش می پرسه  آیا از اول قتل را با اراده عقلانی خودم انجام دادم و اراده ی عقلانی من برای کشتن دوستم الکسی به قصد انتقام از همسر او تاتیانا بوده که روزگاری به خواستگاری من جواب رد داده بود؟ یا این قتل دیوانگی محض بوده و هیچ قصد خاصی در اون پیدا نمیشه؟ اگه جواب دوم درسته پس چرا همه افکارم برای این بی هدفی، دلیل و منطق داره؟ پس من دیوانه ام یا عاقل؟
   این داستان با مهارت زبانی فوق العاده، کارکردِ اراده که در دوران گذار بر مبنای عقلانیت استوار شده (و حتی تا امروز هم ادامه داره) رو کندو کاو می کنه. داستانهای تراژیک و بسیار بدبینانه آندریف در کارکرد عقلانیتی که اراده ی آدمی رو هدایت می کنه تردید داره‌. به نظر می رسه آندریف به قدرت ناچیز استدلال معقول و ضعف این قوه در برابر سرنوشت محتوم (مرگ، گیجی، آشفتگی) اعتراف می کنه.‌ در این داستان او این ایده و فکر را در خلق کاراکتر دکتر کرژنتسف به نمایش می گذاره. و از زبان او از داشتن آزادی و اراده ی آزاد برای فکر و عمل دفاع می کنه؛ اما در انتهای داستان، سردرگمی، گیجی، گم گشتگی و علامت سوال همچنان باقیه و به این نتیجه می رسه که به هیچ وجه نمی شه با اندیشیدنِ صرف درصدد اثبات عقلانی یا غیرعقلانی بودن عملکرد خودش باشه. به علاوه دکتر کرژنتسف، معیار های اخلاقی  و زیبایی شناسی جامعه سرمایه داری رو (که البته خودش هم یکی از اونها بود) و در جلوه ی الکسی مقتول هم به توصیف دراومده، دچار تزلزل معرفی می کنه و اونها رو سبب پیدایش دیوانگی عاقلانه(!!)ی  معاصر میدونه. 
دکتر ، یا قاتل این داستان  به اندیشه آزاد خودش اتکا کرد و برای اثبات دیوانگی اش که معلول همون دنیای بی ارزشی بود که در اون زندگی میکرد از استدلال عقلی کمک گرفت و  علیه این دنیای به ظاهر عقلانی شورش کرد و شورش او تظاهر به دیوانگی بود. اما عاقبت کار استدلال او به جایی می رسه که نمی تونه بفهمه که ایا عاقلیه که دیوانگی اش را اثبات می کنه و یا دیوانه ای که می خواد عاقل جلوه کنه؟ که این دقیقا عملکرد اراده رو موشکافی می کنه. 

پس آندریف در انتهای این داستان مدح و ستایش اندیشه رو که با اون داستان رو شروع کرده بود، با تحقیر و تناقص عملکردی اون خاتمه می ده. اراده هنوز در این اثر برای اندریف جهت گیری عقلانی و منطقیه، و اثبات جبر حاکم. اما در انتهای داستان هفت نفر هرچند سرنوشت هر هفت نفر محتومه ، اما اراده انقلابیون تنه به تعریفهای اراده ی نیچه می زنه و نگاه آندریف به تربیت اراده کمی عرفانی تر و رقصنده تر(به خصوص در صحنه آخر) به نظر می رسه.
به هر حال، آندریف در این داستان به صراحت به ضعف عقل در برابر نیروهای غیر عقلانی اذعان دارد که با شورش و عصیان علیه اونچه  تمدن نامیده میشه همراهه یعنی همراه با انقلاب که در روسیه به انقلاب مارس ۱۹۱۷ و در نهایت به کودتای بلشویکها در اکتبر ۱۹۱۷ منجر شد.
در شرح حال آندریف از زبون سکاچووا( Секачева) به نقل قول جالبی از آندریف برخوردم:  " هیچ انقلابی برای انسان آزادی به همراه ندارد، زیرا بندگی و بردگی در درون انسانهاست نه در شرایط زندگی آنها." 
این نقل قول هم تا حدی به جبر و خلا وجودی که انسان با آن رو در رو شده و گرفتار شه اذعان می کنه. برای جبران خلا از ایده ای به ایده ی دیگر می پره و نمی دونه ایا این کارِ اراده عقلانیه که به دیوانگی میرسه و یا دیوانگیه که با اراده عقلانی جلوه کرده؟ 

دومین نکته در مورد این اثر آندریف، پروتوتایپ ها و اسطوره هاست. 
یکی از دریچه های جالبی که با خوندن فلسفه به روتون باز میشه طور دیگه نگاه کردن به اسطوره ها و افسانه هاست. داستانهایی که در نگاه اول ساده و ابتدایی و فانتزی به نظر میان ولی با رویکردی فلسفی به شکل خارق العاده ای تازه، بدیع و پیچیده جلوه می کنند. وقتی کتاب یک فکر آندریف رو می خوندم به سه نوع کاراکتر اسطوره ای در کاراکتر دکتر کرژنتسف برخورد کردم.
۱. افکار موبیوس مدلِ دکتر کرژنتسف ، که پایانی براش نیست، میتونه یادآور مارهای هیدرا در اساطیر یونان باشه. ( مار چند سری که هرکول با او مبارزه کرد و علی رغم اینکه او سرها را قطع می کرد، اونها دوباره رشد می کردند و ظاهر میشدند) :مارها/ افکاری که با قطع کردن یکی ، و مبارزه با دیگری ، اولی دوباره از نو رشد می کنه و به دیگری می پیچه. اینجا قهرمان ما، برخلاف هرکول  نتونست از این مبارزه ی طاقت فرسای ذهنی(مرحله قهرمانی)  سالم بیرون بره. 

۲. اسطوره ایکاروس: ایکاروس بر پدر شورید بال مومی ساخت، به اسمان صعود کرد و رویای نزدیک شدن به خورشید را پرورد. بالهای مومی آب شد و ایکاروس [به دریا/به داخل هزارتوی سرگردانی] سقوط کرد. دکتر کرژنتسف با شورش علیه پدر(سنت) با اتکا به بال مومیِ عقلانیت به سوی ناشناخته ها بال گرفت به ورطه گیجی و گمگشتگی و بی انتهایی که همون برزخ و نوسان میان عقل و دیوانگیه، سقوط کرد. ذهن دکتر کرژنتسف، این انسان عاقل،  در تلاش برای واضح دیدن و زدودن ابهام به دام افتاد. ویژگی عصری که همونقدر که افکار به شفافیت تمایل دارن، همونقدر احتمال سقوط در سردرگمی و ابهام هست. 

۳.  اسطوره ژانوسِ دو چهره، دو چهره ای که خلاف هم اند، دو فکر متناقضی که قهرمانِ داستانِ آندریف را به دو سوی مخالف می کشونن : داشتن ۲ عقیده ی به شدت متضاد (عقل و دیوانگی) در یک زمان ، در حالی که می دونیم هردوی اونها می تونن درست باشند. 
  به علاوه شباهت جالب کاراکترهایی مثل راسکلنیکفِ داستایفسکی ، هملت شکسپیر و زرتشت نیچه که همگی دوره ی قهرمانی خودشون رو  سپری می کنند به دکتر کرژنتسف هم اشاره ی جالب بود که در مقدمه ی انگلیسی ترجمه ی اقای cournos به درستی بهش اشاره شده. دکتر کرژنتسف مثل اونها در یک نگاه کلی به دنبال عدالت بود و مانند هملتِ رنجور، تظاهر به دیوانگی کرد و در نهایت مثل او به دام سرگردانی ابدی افتاد.
  
پ.ن : مطلب جالبی که در شرح حال آندریف بهش برخورد کردم اشنایی اندریف با سالاگوب بود نویسنده داستان کوتاه سایه ها و داستان بلند شیطان کوچک(نشر وال ترجمه بابک شهاب) که یکی از پرچمداران سمبولیسم روسی بود. 

پ.ن: تو مقدمه اتش بر اب از کتابهای دیگه اندریف  (یادداشتهای اینجانب، ماجرای هفت نفری که به دار اویخته شدند) به سبک ادبی اکسپرسیونیسم و سمبولیسم  اشاره شده و اومده که  بعضیها این نویسنده رو ، پلی بین سبک های مختلف می شناسن که به نظر میرسه  اثارش بین قطبهای مختلف سبکها در نوسانه(حداقل برای من بیش از اسم یک سبک، مغز و محتوا اثر در ارتباط با فرم (حالا هر اسمی می خواد داشته باشه) حائز اهمیته که در آثار آندریف به شکل خارق العاده ای به وحدت رسیدن)جالبه که نه فقط سبک ادبی که به قول سکاچووا نحوه فکر سیاسی اندریف هم بین پرولتاریا و بورژوازی، بین سوسیال دموکرات و اناشیسم خرده بورژوایی در نوسانه و طبق شرح حالش اندریف بحرانهای اعتقادی، سرگردانی سیاسی و فلسفی رو به عمیقترین شکل ممکن تجربه کرد.
   
پ.ن: داستان  با عنوان اصلی мысль (یک فکرmisl)  تا امروز تنها توسط کاظم انصاری به  "فکر جنایت" ترجمه شده، هرچند ترجمه ی نسبتا خوب و روانی از زبون روسیه ولی به نظر میرسه تو جایگزینی کلمات باید وسواس و دقت بیشتری خرج بشه چون کلمات ساده نیستند و نیازمند توضیحات فلسفی و تاریخی... با اینحال ترجمه انگلیسی اثر، دقت بیشتری رو در انتخاب کلمات داشته.  عنوان انگلیسی Dilemma  معضل، انتخاب بهتریه، و بار معنایی نسبتا درستی رو در رابطه با محتوای اثر منتقل میکنه. 
      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.