یادداشت

خنده در برف: مجموعه شعر سال های 1386 - 1383
        راستش آدم وقتی دارد در مورد کتابی قضاوت میکند باید حتما این را در نظر بگیرد که ممکن است خودش به اندازه کافی مخاطب خوبی نبوده
من وقتی دو مجموعه شعر قبلی عباس صفاری را در پاییز به یادماندنی و زیبای سال 87 میخواندم قطعا مخاطب فوق العاده ای برای شعرهای او بودم اما حالا یک مخاطب نسبتا بی حوصله و سنگدل در برابر شهود ظریف شعرهای او هستم
با این مقدمه باز هم احساس میکنم عباس صفاری یکی از بهترین سپیدسرایان حال حاضر ادبیات ماست ولو که این مجموعه متعلق به سیزده سال پیش نشان بدهد فضای شعرش بیش از این که ایرانی باشد اینترنشنال است (که شاید باید بگویم چه بهتر!) و من و شما به خیلی از تجربیات شاعر به سختی راه پیدا میکنیم و کتاب پاورقی های زیادی در توضیح اسامی غریب دارد
بگذریم
همان ده دوازده سال پیش با یکی از رفقا نشسته بودیم توی پارک و کتاب "کبریت خیس" صفاری را میخواندیم و کیف میکردیم. من دیدم کنار هر صفحه برداشته کلی چیز نوشته. گفتم اینا چیه؟ گفت ایده شعر! بله واقعا شعرهای کشف محور و پر از "موقعیت" صفاری هر کدام ایده چند شعر را برای یک مخاطب خوب زنده میکند
حالا که حرف "موقعیت" شد بگویم که شعرهای صفاری خیلی شبیه داستان کوتاه هستند و حتما میدانید که چون در داستان کوتاه مجال شخصیت پردازی و حادثه پروری آن چنان نیست اساسا داستان کوتاه در قرن بیست آمد سمت "موقعیت" و بهترین نمونه ها هم امریکایی ها مثل همینگوی و کارور و دیگران بودند
با رجوع به حافظه عرض میکنم در مجموعه "دوربین قدیمی و اشعار دیگر" شعری فوق العاده زیبا بود درباره مردی که بعد از سالها به ایران برگشته و خیابانهای جدید و اسامی تازه را نمیشناسد و حس غربت در خانه گریبانش را میگیرد. کاملا میشد از رویش یک داستان کوتاه بنویسی. 
در این مجموعه هم اکثر شعرها کاملا موقعیت محور هستند و اگر کمی حس دزدی داشته باشید میتوانید چند تا داستان کوتاه موفق از روی این شعرها بسازید
آخرین شعر کتاب که تقریبا از همه فنون زبانی خالی است و موقعیت داستانی را خیلی خام  روایت میکند (و به نظرم همین کافی است چرا که معتقدم جوهر شعر فارغ از بازی های زبانی و بیانی کار خودش را میکند و گریبان مخاطب را خواهدگرفت) حتی با اسمش نشان میدهد چقدر داستانی است: 
داستان کوتاه و غم انگیز یک دوست خیالی
قبل از این که شعر را با هم بخوانیم بد نیست عرض کنم صفاری در مجموع به زبان بی توجه نیست و موسیقی معنوی و حتی موسیقی کلمات در اشعارش حضور دارد. نحو جملات طوری به هم میریزد که فاصله اش را با زبان معیار حفظ کند اما جهان شعر موقعیت محور است


داستان کوتاه و غم انگیز یک دوست خیالی

آنقدر کم حرف و بی دردسر 
که نادیده گرفتنش آسان تر
 پیشانی کوچکش را چسبانده بر پنجره ی سرد هواپیما و کوهپاره های یخ را در آب های سیاه قطبی تماشا می کند. انگار دارد آن پائین دنبال کلبه ای می گردد با دودکش و پنجره های روشن

قول داده ام طفل معصوم را سر راهم به ایران. به مدرسه ای شبانه روزی در لندن تحویل بدهم 
سفر آدم را عجيب سنگ دل می کند

انگار همین دیروز بود که لیلا بی مشورت با من و مادرش او را از سفر لندن با خود به خانه آورد. مدت ها بود در به در دنبال یک هم بازی میگشت هم سن و سال خودش. دست آخر رضایت داده بود به این دختر بچه ی کم حرف که می گفت در ایستگاه ویکتوریا پیدایش کرده است. نامش را هم در هواپیما گذاشت:اِتا

تا چهار سال آزگار با ما زیر یک سقف زندگی کرد. بگوئید صدا از سنگ درآمد از این بچه در نیامد ، سراپا گوش . گوشه ای می نشست
و غرق می شد در باران اندرزهای لیلا که میگفت: دختر بچه نباید جایی قایم شود که هیچ کس پیدایش نکند يا عروسکش را کتک بزند
در جشن تولد هشت سالگی اش ليلا وقتی خجالت کشید او را به دوستان جدیدش معرفی کند حضورش در این خانه ناگهان زیادی شد
و مدرسه شبانه روزی راه حل ضروری

سطر بندی شعر این گونه نیست و من خیلی سطرها را به هم چسباندم که موقعیت داستانی شعر وضوح بیشتری پیدا کند
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.