یادداشت کوثر یوسفی
1403/4/17
قبلترها با یک بنده خدایی بعد از ازدواج و بچهدار شدنش حرف میزدم، بحث رسید به آرزوها، برایم گفت قبلترها دوست داشته روزی نوبل ببرد(!) اما حالا فهمیده زندگی همین عادی گذراندن روزمره است . اصلا همین عادی بودن و عادی زیستن به نوعی خودش موفقیت است. در مواجهه با آدمهای دورم که وارد زندگی بزرگسالی شدند دیدم خیلیها و نه همه آنها قید آرزوهای بلند را زدند و همه به همان حرف رسیدند به اینکه همین که عادی زندگی و روزمره بگذرانند کافیست. شعارشان هم این است بگذار شوهر کنی، بگذار بچه بیاید میبینی به زندگی عادی راضی میشوی. (انگار آدمهای دیوانه خانه و زندگی و بچه نداشتند !)کتاب هفت روایت را که میخواندم احساس کردم گمشدهای از ته قلبم را پیدا کردم با سطر به سطرش بغض میکردم و دلم میخواست بعد از هر قسمت آن ساعتها گریه کنم . شاید اگر کسی روایت زندگی امام موسی صدر را بشنود یا بخواند بگوید برای فیلمهاست، رویایی است و نشدنی (!) شبیه موسی صدر شدن سخت است اما چرا آرزو بلند نکنم؟ من آدم رویاهای بلندم، آدم دیوانه زندگی کردن، آدم معمولی نبودن دوست دارم زندگی برایم چرخش اینطور بچرخد که هیچ چیز عادی نباشد، دوست ندارم روزی بگویم همین عادی زندگی کردن کافیست، دلم میخواهد زندگی و مرگ و خواب و بیداری دیوانه وار باشد . شبیه موسی صدر شدن رویایی است بزرگ آدمی که در راه اهداف مقدس و بلند همه لحظات زندگیش میگذرد نوشتم میگذرد چون دوست دارم فکر کنم او هنوز هم روی این کره خاکی هست اما از قدیم میگفتند آرزو به جوانان عیب نیست بقول گفتنی به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم همین؛ این کتاب سه از پنج قرار تابستانه من است . ۱۷ تیر ۳
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.