یادداشت مجتبی بنیاسدی
1400/11/16
3.5
18
«آفرین جلال! برای شروع خوب بود.» جملهی بالا را شاید یکی که از داستان سردرمیآورده به جلال گفته. او هم دستپاچه شده و رفته داستانها را پشت هم زده و چاپ کرده، شده «مجموعه داستان دید و یازدید.» سال 1324، وقتی این کتابِ جلال زیرِ چاپ رفته، او فقط 22 سال سن داشته. در واقع اولین کتابِ داستانیِ جلال است. جالب است که او در 20 سالگی عزمِ نجف میکند تا درسِ طلبگی بیاموزد. اما چند ماه بعد برمیگردد و کتاب عزاداریهای نامشروع را منتشر میکند. (سالِ 94 که عزاداریهای نامشروع را خواندم، به نظرم جالب آمد. اما کتاب، نوشتهی خودِ جلال نیست. ترجمه است.) یک سالِ بعد او رسما به حزب توده میپیوندد و میشود جلالِ آلِ احمدِ تودهای. یک سال بعد از تودهای شدنش، اولین داستانِ کوتاهش به نام زیارت، که در مجموعهی دید و بازدید هم آمده، در مجله سخن چاپ میشود. همان زمانها بوده که با صادق هدایت هم آشنا میشود و کتاب «دید و بازدید» را هم چاپ میکند. همهی این تاریخها که ورق زدم، اولِ کتابهای جلال آمده. حرفِ جدیدی نیست. و اما نگاهِ من: جلال نویسندهی محبوبِ من است، اما همهی داستانهایش محبوبِ من نیست. شاید باید اینطور بگویم که شخصیتِ جلال را بیشتر میپسندم تا داستانهایش. گرچه داستانهایش را هم خواندهام و در جایِ خود حظ هم بردهام. داستان اول و دوم را که خواندم، گفتم این قلم، قلمِ جلالی نیست که من قبلتر از او خوانده بودم. خبری از جملات کوتاه و تیز نیست. اغراق نکرده باشم، نصف صفحه بدونِ نقطه هم در بعضی داستانها دیده میشد. تا اینکه صفحاتِ اول را ورق زدم و فهمیدم این کتاب، کتابِ اولش است. آنوقت بود که دیگر داستانها را از جلالِ آلاحمد، 22 ساله از تهران خواندم. ولی، داستانها شاید پیرنگ و طرح فوقالعاده نداشت. یعنی منِ خواننده را وا نمیداشت که از خودم بپرسم «حالا بعدش چه میشود؟». ولی داستان جاندار بود. داستانی جاندار است که وقتی نقطهی آخرِ داستان را دیدی، سریع پرش نکنی داستانِ بعد. یک لحظه انگشت را لایِ کتاب بگذاری و به مقابلت خیره شوی و بگویی «عجب.» و این کار از آلاحمدِ 22 ساله هم برمیآید. البته از 12 داستان، شاید 10 داستانش صبغهی مذهبی داشت ولی نه در دفاع از مذهب. این شاید برگرفته از سفرش به نجف و حال و هوایِ آن روزهایش باشد. چون واضح بود که نویسنده، کتبِ مذهبی را خوب میشناسد و به باورهای مذهبی مردمِ آن زمان شناخت دارد. دیدگاهِ انتقادیاش به باورهایِ مذهبی و شاید گاها خرافیِ مردمِ آن زمان هم شاید از سرِ آشنایی با هدایت باشد. چون در داستانهای هدایت، از این مدل داستانها زیاد خواندهام. اما منی که خسی در میقات جلال را خواندهام، یعنی 21 سال بعد از انتشارِ دید و بازدید، داستانهای این کتاب را متعلق به همان جلالِ 22 ساله میبینم، نه جلالِ آلِ احمد بزرگ. و باید «نفرین زمین» را هم از جلال بخوانم چون آخرین قصهی اوست و شاید بتوان گفت پختهترین نثر و قصهی او.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.