یادداشت سعید بیگی

خیرالنساء
        نثر کتاب چون دیگر آثار زنده‌یاد هاشمی نژاد؛ بسیار زیبا، فاخر و خواندنی است. این سومین اثری است که از زنده‌یاد «قاسم هاشمی نژاد» می‌خوانم.

نویسنده به دلیل آشنایی و تسلط بر زبان و ادب فارسی و آثار گذشتگان، زبانی روان و در عین حال محکم و استوار دارد که در این کتاب کمی سَخته‌تر و گُزیده‌تر از دو کتاب پیشین که از او خوانده‌ام ـ یعنی «فیل در تاریکی» و «کتاب ایّوب» ـ نمود دارد و نثرش استخوان‌دار است و خوشخوان و ابدا خوانندۀ علاقه‌مند به نثر برگزیدۀ فارسی را خسته نمی‌کند.

بدیهی است کتابی اسم و رسم‌دار و خوب، از نویسنده‌ای که اکنون در بین ما نیست و آسمانی شده است؛ با یک چاپ خوب، قیمتی نجومی دارد و شوربختانه برخی ناشران، ابدا به فکر جیب قِشر کتابخوان نیستند و تنها سودای سودِ خویش به سر دارند و بس! 

و اگر این برنامه‌های کتابخوان چون فیدیبو، طاقچه و مانند آن نبود؛ کجا دست ما به این آثار ارزشمند می‌رسید؟ که نمی‌رسید! بگذریم.

این کتاب به داستان زندگی بانو «خیرالنساء» مادربزرگ آقای هاشمی نژاد ـ البته به طور خلاصه ـ می‌پردازد و به رویدادی مهم در زندگی وی اشاره می‌کند.

مادربزرگ در دوران جوانی، روزی پسری زیبا و نورانی را می‌بیند که وارد خانه‌اش شده و هدیه‌ای به او می‌دهد و می‌رود. پس از رفتن پسر، خیرالنساء سردرد می‌گیرد و خوابش می‌برد.

پس از بیدار شدن حالی خوش به او دست می‌دهد و البته خوابی خوش هم دیده است. به زودی یک حکیم دانا می‌شود که نسخه‌هایش شفا است و مردم از دور و نزدیک به او مراجعه می‌کنند و او دردهای آنان را درمان می‌کند.

او که هنوز در کارهای خانه کم‌تجربه است؛ در پزشکی و درمان بیماران مختلف با داروهای گیاهی، به قدری ورزیده و با قدرتی ماورائی مجهز شده است که خود سرچشمه‌ای غیردنیایی برای آن متصوّر است.

به هر روی این ویژگی‌ها در او هست تا اینکه در پیری، شبی خوابی می‌بیند و در بیداری همان پسر زیبا می‌آید و هدیه را از او می‌گیرد و با خود می‌برد و مادربزرگ می‌فهمد که این عطیۀ الهی از او گرفته می‌شود و دیگر دوران حکیم‌باشی بودنش به آخر رسیده است.

جالب است که با پدیدار شدن این نیروی ماورائی، خودش گرفتار سر درد و مشکلاتی دیگر می‌شود که همان دردها را در دیگران به راحتی شفا می‌دهد؛ اما از درمان خود و اعضای خانواده‌اش عاجز است و با رفتن آن هدیه از منزلش، تمام سردردها و دیگر مشکلاتش برطرف می‌شود.

شاید علت این دردها آمادگی بانوی حکیم، برای درک بهتر شرایط بیمار و درد او و تلاش بیشتر برای بهبود حال او است و شاید دلیلی دیگر در میان باشد.

در بارۀ جالینوس حکیم یونانی و ابوعلی سینای حکیم هم گفته‌اند که به همان بیماری از دنیا رفته‌اند که مهارتشان در درمان آن فوق‌العاده بوده است و این پارادوکس عجیبی است و چه بسا خداوند مهربان، می‌خواهد ضعف بشر مغرور را بیشتر به او بنمایاند!

در مجموع کتابی خواندنی و جالب است و همانگونه که پیشتر گفتیم، کمی سخت‌خوان است، البته پس از چند صفحه عادت می‌کنید و از داستان و نثر زنده‌یاد هاشمی نژاد، لذت خواهید برد.
      
36

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.