یادداشت

سانیا

سانیا

1403/5/8

سرگذشت استعمار
        بالاخره تمام شد!
یک جلد کتاب را بطرز نفس گیری در چند روز خواندم؛ کتابی جذاب و حرص آور!
محتوای کتاب نه تنها قابل لمس و درک بود، بلکه هرلحظه اش را می شد به عیان دید و شنید.
فرض کنید سفره بزرگی در خانه تان پهن کرده اید و این برای ساکنان خانه است؛ یعنی شما و همسر و فرزندان و احیانا عروسها و دامادها و نوادگانتان.
گرسنه ای پشت سرهم در را می کوبد و بی اجازه، می آید و بر سر سفره می نشیند. آنقدر گرسنه است که جز غذا چشمش چیزی را نمی بیند و یک نفس و بی وقفه غذا را با چهار دست و پا به دهان فرو می برد.
حتی آداب اجتماعی غذاخوردن را هم بلد نیست و مثل ندید بدید ها به هر سمت سفره حمله ور می شود و یک ریز غذاها را می بلعد.
خب در چنین شرایطی محتملا نگاه ترحم انگیزی به او می اندازید و اجازه می دهید بخورد تا سیر شود و صبر و انسانیت به خرج می دهید. 
اما کار به جایی می رسد که او نه تنها تمام غذا و خوراکی ها و نوشیدنیهای سر سفره را تنهایی می خورد، بلکه با زور و تهدید مجبورتان می کند باز هم غذا بپزید؛ حتی غذاهایی که بلد نیستید یا گران است یا موادش در دسترس‌تان نیست!
اگر غذا را درست کردید که هیچ، وگرنه شما و خانواده تان مستحق توهین و تمسخر و بعد هم مرگ هستید!
حالا با هر بدبختی ای که هست بالاخره مجبور می‌شوید کوتاه بیایید و غذا بپزید. درست همین لحظه قابلمه دزدی می آید و تمام نوشیدنی ها و خوراکی ها و غذاها را با تمام ظروفشان یکجا می دزدد و می برد. بعد ناخوانده و با پررویی! می آید و کنار سفره می نشیند و در کمال خونسردی شما را به غذا نپختن متهم می کند و آن گدای ظالم را هم به قابلمه دزدی.
شما دوباره به جان هم می افتید و او در کمال آرامش صاحب سفره و خوردنی ها و حتی ظروفشان می شود بی آنکه کوچکترین چیزی به روی خودش بیاورد یا زحمتی به خودش بدهد.
بعد از درگیری و خستگی، دوباره مجبور می شوید غذا درست کنید! چاره ای نیست و به امید اینکه اینبار بعد از سیر شدن گورشان را گم کنند، دوباره زخمی و عصبانی و خسته و گرسنه و تشنه مجبورید با هرمصیبتی و بدبختی ای که هست طعام و نوشیدنی آنها را حاضر کنید. پول همه اینها را هم شما باید از جیب خودتان بپردازید، حتی تک‌تک ظرف ها و قابلمه ها را!
وقتی پول همه چیز را دادید و خوردنی ها و نوشیدنی ها را حاضر کردید و دوباره در سفره ای رنگین و مطلّا پیش رویشان گذاشتید، کسی با لگد و بی ادبی تمام، شما را به گوشه ای هل می دهد و می اندازد و در صدر سفره، جلوی بقیه می ایستد و می گوید:《خب! بابت غذایی که پختم و نوشیدنی ای آوردم و ظرف ها و سفره ای که خریدم، باید ازم تشکر کنید!! من خیلی زحمت کشیدم!!》بعد هم در عوض زحمت نکشیده اش، پول هنگفتی را از شما طلب می کند. چنانچه بخواهید دهان به اعتراض بگشایید، لوله تفنگ در دهانتان است!
بعد هم می رود و به خوردن و یا بهتر بگویم لُمباندن غذای مفتی و بی زحمتش، مشغول میشود.
بقیه مردم ولگرد و گداها و دزدها و جنایتکاران شهر که اوضاع خانه شما را اینطور می بینند، آن ها هم سهمی از سفره شما می خواهند، بی آنکه پولی بدهند یا زحمتی بکشند یا حقی داشته باشند!
بالاخره بعد از کلی جدال و خون و خونریزی و بحث های طولانی، پلیسی از ناکجاآباد می آيد و قرار می‌شود عدالت برقرار شود و همه چیز بر اصل و سرجایش باشد، حق همه هم همانطور که باید، به آنها داده شود؛ یعنی پدر خانه بابت بی ادبی و توهین و دعوا اخراج و به محله دیگری تبعید می شود، مادر خانه وظیفه پخت و پز را دارد و دخترها هم وظیفه شست و شو ظرفها و پهن و جمع کردن سفره غذا را دارند، پسرها هم باید کار کنند تا خرج خرید خورد و خوراک و ظرفها را بدهند!!
آن غریبه ها هم باید مواظب شما باشند که به کار کردنتان برسید!
و ضمنا بالاخره شما هم حقی از خوردن و نوشیدن را بدست می آورید؛ آب و ته مانده غذاها هم برای شما می شود.
لطفی هم می کنند و یکی از اعضای خانواده شما را می گذارند رئیس خانه باشد، او که با غریبه ها مهربان است و به آنها بیش از شما احترام می گذارد!
خب این همه قضیه است و از این به بعد، این آش است و این کاسه!

اینها که نوشتم استعاره‌ای حقیقی بود از حقایق و واقعيت زندگی ما و چند میلیارد آدم دیگر!
منظور از ما، آسیایی ها و آفریقایی ها و آمریکایی های لاتین از جمله سرخ پوست هاست،
آن خانه وطن ماست و این سفره، منابع و منافع ملی ماست.
آن گدای ظالم پرتغالی ها و هلندی ها و اسپانیایی ها هستند، آن قابلمه دزد هم انگلیسی ها هستند.
آن آشپز قلابی قلدر تفنگ بدست هم آمریکایی ها هستند و اراذل و مهاجمین هم بقیه اروپاییها. 
و داستانی که گفتم، خلاصه‌ای بود از کتاب "سرگذشت استعمار".

چه بعنوان یک مسلمان و چه بعنوان یک میهن دوست و چه بعنوان یک فرد عاقلِ باهوش، وظیفه هرکسی ست که این کتاب را بخواند تا بداند منشا مشکلات کشورهای دنیا در چیست و اروپا و آمریکا، چطور به ثروت و قدرت رسیدند.
      
131

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.