بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مهدی

مهدی

1400/11/23

                احساس می‌کنم پای صحبتِ روستاییِ سال‌خوردهٔ باصفایی نشسته‌م؛ که راحت و بی‌تکلف از سرگذشتِ خود حرف‌هایی زده...

هر قدر که خارج از اسلوب‌های قاعده و فارغ از چارچوب‌های ضابطه تعریف کرده... هر قدر که ماجراهایی را نیمه‌کاره رها کرده... هر قدر که از این شاخه به آن شاخه پریده... اما... اما روحِ زلال و صفای باطن موج می‌زند لابه‌لای این متن.

گاهی لابه‌لای متن کفری می‌شدم؛ که چرا این‌قدر خام‌دستانه... و چرا کسی نبوده تا در مخاطبه و گفت‌وگو سررشتهٔ خاطره را سفت نگه‌دارد بل‌که... و حرص می‌خوردم فلان را نگفتی حاجی! ...و ای بابا! بهمان هم که جا ماند! ...و سرآخر، پایانِ ناتمام که حسرت‌ش ماند که ماند...

اما... اعتراف می‌کنم این پنجاه‌شصت صفحه نوشتهٔ ساده و زلال، نیرویی داشت که من را گرفت. مبهوت و میخ‌کوب کرد.
صریح‌تر بگویم؛ بُهتی داشت از قماشِ آن حیرتِ در عمقِ تاریخ، که سبحان‌الله! ...چه‌طور آن چوپانِ سختی‌کشیدهٔ اُمی رسول‌الله شد!؟
        
(0/1000)

نظرات

عالی توصیف کردید. در ذهنم دنبال جمله ای بودم که بتواند سادگی،صفا، مهربانی ذاتی،اقتدار و تعصب سردار را در خود جمع کند. که رسیدم به جمله شما
چطور آن چوپان سختی کشیده امی رسول الله شد