بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت میم‌ مهرابی

                قصه‌های "چشم‌سگ" مثل سگی که در یک‌شب زمستانی پاچه‌ی آدم را بگیرد، ول‌کن نبودند!
عطایی با روایت‌های منسجم و قلم خوش‌خوان از مهاجرین افغانستانی و سیال‌های ذهن‌شان قصه‌گویی کرده.
از مردی که می‌خواست مارش را به سانتال‌های تهرانی بفروشد، تا زنی شوهرکرده در شبی از سمرقند که باید با گذشته‌اش رو‌به‌رو میشد. 
و بعد از زندگی زوجی گفت که در بهترین‌ شب‌ عمرشان، خبر مرگِ عمه‌هما توی گوش فامیل می‌پیچد و به یک‌باره همه‌چیز دچار دگرگونی می‌شود.
بی‌شک هر ۷قصه مخاطب رو با خودش همراهی می‌کنه و می‌تونم بگم عمرا اگر درحین مطالعه یا نسخه‌صوتی اثر، خسته بشید...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.