یادداشت ریحانه ملاحسین

                «آرتمیس فاول» هم از همان دسته کتاب‌هایی بود که نخریده بودم اما انقدر به انتظار فرصت خواندنش نشسته بودم، در ذهنم، نیم سانت خاک رویش نشسته بود. احساس میکردم جلدش با من حرف می‌زد و من تصور بیش از حد زیبایی از آن داشتم.

این وظیفه آرتمیس فاول دوم است که آینده مالی خانواده‌اش را تامین کند و او اینکار را با شیوه‌ی خودش که گرفتن یک لپرکان باشد انجام می‌دهد…

احتمالی که به عنوان دوست‌دار تخیل می‌دهم، این است که خوانندگان وقتی کتابی با این حجم و جلد زیبایش را باز کنند و بعد متوجه شوند برای رسیدن به اصل داستان مجبورند مدتی را صرف خواندن توضیحات موجودات جادویی بکنند، به جواب چرایی تعداد دفعات چاپ کتاب شک بکنند. با این حال، به شخصه با علاقه عجیبی پای خواندنشان نشستم.

یکی از موضوعات مهمی که در باحوصله ماندن خوانندگان تاثیر دارد دیالوگ است و نکته‌ی بعدی «آرتمیس فاول» نیز دیالوگ‌های فوق‌العاده آن است. به وضوح تفاوت حالت صحبت کردن شخصیت‌های خیلی متفاوت از یکدیگر را می‌توانید تشخیص دهید و حتی در بعضی بخش‌ها با کمترین توصیفی از نحوه صحبت افراد حاضر در داستان، مطلع می‌شوید که دقیقا در چه حالتی هستند.برای مثال، وقتی نگوین از ترسش آرتمیس را ارباب صدا می‌کند، به چیز دیگری نیاز نیست.

از طرفی، خود شخصیت اصلی ماجرا خصوصیات خاص خود را دارد که همین موضوع می‌تواند به تنهایی بخشی از کیفیت کتاب را تکمیل کند.یک بچه‌ی نوبالغ رنگ و رو پریده که با کلمات و اقتدار یک بزرگسال سلطه‌گر حرف می‌زند.

در بسیاری از بخش‌های داستان، روند تعریف کردن نویسنده به این حالت بود که نهایتا در هر دو خط، تعویضی صورت می‌گرفت و روی شخصیت دیگری تمرکز می‌کرد اما این تغییر اشکالی به وجود نیاورده و اتفاقا نقطه قوتی بر کتاب بخشیده که باعث شده حوصله خواننده سر نرود.

«آرتمیس فاول» می‌تواند همان کتابی باشد که برای خواندن جلدهای بعدیش لحظه‌شماری کنید، داستانش به یادتان بماند و حتی بخواهید نوشتن چیزی مثل آن را خودتان هم تجربه کنید :)
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.