یادداشت محمد فائزی فرد

                یک جایی در یک سوم ابتدایی کتاب، نویسنده ایده‌ی محرک داستانش را خیلی صریح ارائه می‌دهد.
راوی و شخصیت اصلی به سراغ یک هندو می‌رود و پیرامون تناسخ حرف می‌زند. همان جا می‌پرسد که اگر در هنگام بازگشت به جهان، دقیقا همان کسی باشیم که پیش از این بوده‌ایم چه می‌شود؟
کاری به پاسخ هندوی داستان ندارم. ماجرای کتاب اما از همین فرض آغاز می‌شود. اینکه وقتی بمیریم اگر دوباره خودمان به زندگی برگردیم چه می‌شود؟
همین فرض را بسط می‌دهد و از تویش یک داستان ماجراجویانه‌ی علمی تخیلی بیرون می‌کشد.
یکی از شیرینی‌های داستان هم همین ترکیب متافیزیک و علمی تخیلی است.
البته همین قیود علمی، تناقضاتی در داستان به وجود می‌آورد که خیلی قصد شرح دادنش را ندارم. صرفا اینکه جهان‌های منشعبی که نویسنده سعی می‌کند از میانشان لایی بکشد و به روی خودش نیاوردشان، همان چیزی است که اگر عمیق به آن نگاه کنیم کلا زیرآب تمام داستان را می‌زند. درواقع خود پیش‌فرض‌های سیستم علمی داستان، خودش را نقض می‌کند.
با این حال در کنار ماجراهای بدیع کتاب، ایراد بزرگی محسوب نمی‌شود.

کتاب بر مفهوم انسان، انگیزه‌هایش و کارهایی که از دستش ساخته است سوار شده و انصافا از عهده‌ی تصویرکردنشان هم خوب بر آمده. تعدد شخصیت‌هایی که هر کدام انسانی، ظریف و کامل هستند یکی از هنرهای نویسنده است که نمی‌شود نادیده گرفتش.
در کنار تمام این نقاط قوت، گره اصلی داستان اما به‌شکل فاجعه‌باری سرسری و ساده باز می‌شود. کاش چند فصل پایانی کتاب طور دیگری بود، آن‌وقت می‌شد برای نویسنده ایستاده دست زد. اما این طور نیست و با وجود اینکه پایان کتاب افتضاح نیست، اما با سطح داستان هم تناسبی ندارد.

در آخر هم بگویم که کتاب خوبی است. اگر جایی در یادداشتم غرغر کرده‌ام، بگذارید پای روح ایرادگیر نگرانده‌ی این سطور.
یا علی.
        
(0/1000)

نظرات

👏👏