یادداشت ملیکا خوشنژاد
1403/10/4
حقیقتاً ترجمه نسبت متفاوتی را با کتاب ایجاد میکند. این بار که خط به خط داشتم ترجمهاش میکردم خیلی بیشتر از دست آن و فضولیهایش در کار بقیه حرص میخوردم و از دست ربکا دیو قاه قاه میخندیدم. ترجمهی کتابهای چند جلدی بهراستی به زندگی با این کاراکترها میماند. من هم در اتاق برج در ویندی پاپلرز کنار آن سه سال زندگی کردم و هر روز به تماشای طلوع و غروب از دو پنجرهی عجیبش نشستم. با ربکا دیو هر لحظه به سیم آخر زدم. به قصههای پر فراز و نشیب دوشیزه تامگالون دربارهی نفرین خانوادگیشان گوش دادم، با کاترین متحول شدم، با پرینگلها درگیر شدم و برای مرگ تدی کوچولو بینهایت گریه کردم. بیصبرانه مشتاق زندگی با آن و گیلبرت عزیزم در خانهی رویاهایشان هستم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.