یادداشت Teu
حقیقتا از چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر بود، اونقدری که نمیدونم در وصفش چی بگم... داستانش واقعا جذاب بود و هر جمله انگیزهای بود تا بخوام جملهی بعدی رو بخونم و به مطالعهی این کتاب ادامه بدم. به شخصیتها عادت کرده بودم و وقتی که صفحهی آخرش رو هم خوندم، از اینکه دیگه قرار نیست با ماجراشون همراه باشم ناراحت شدم. خوندن رادیو سکوت به من احساس آرامش لطیف و غمگینی میداد که برام دوست داشتنی بود. بریدههایی که از این کتاب یادداشت کردم واقعا زیاد بودند ولی چند تاشون رو اینجا هم میذارم. کاریس هیچوقت دربار هیچچیزی دروغ نمیگفت. او هیچ وقت تمام واقعیت را هم نمیگفت، یکجورهایی حسی بدتر [از دروغ به آدم میداد. - صفحه ۶۸ «بعضی وقتها فکر میکنم من و تو یک آدم هستیم... اما خیلی اتفاقی قبل از اینکه به دنیا بیاییم دو تیکه شدیم و جدا از هم.» «چرا؟» «چون تو معنای واقعی کلمه خودِ منی، با این فرق که همهٔ بدیها و آشغالها از وجودت شسته شده.» - صفحه ۲۹۵ فکر نمیکنم سن ربط چندانی به [احساس بزرگسالی داشته باشد. - صفحه ۲۲۸ شاید شماها خیلی کوچک باشید، اما همهتان در کیهان اهمیت دارید. - صفحه ۳۰۶ من کی باشم که کسی رو قضاوت کنم؟ - صفحه ۳۶۹
12
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.