یادداشت 🎀 𝒵𝒶𝓎𝓃𝒶𝒷 🎀

                در این چند صباحی که مستوره مهمان خانه ام بود  
با او شوکه شدم 
عصبانی شدم 
ناراحت شدم 
گریه کردم 
خندیدم 
خاطره بازی کردم 
دلم برای بندری پر کشید که هرگز ندیدم 
تو خودم شکستم 
زمین خوردم 
تلاش کردم 
بلند شدم 

مستوره با من خیلی حرف ها زد که لازم داشتم در این مقطع زمانی بشنوم 

اولش فکر کردم چقدر بار منفی زندگی مستوره زیاده چقدر غر میزنه چقدر ...
ولی هرچی جلوتر رفت بیشتر حس نزدیکی باهاش داشتم خیلی جاها انگار حرفای دل منو میزد ، دلم خواست باهاش میرفتم بندر و منم چند صباحی خلوت میکردم تا خودمو پیدا کنم ، کاش مثل آخر داستان منم چند سال بعد خودم رو هم میدیدم و میفهمیدم منم بالاخره خودمو پیدا میکنم یا نه
 منم از زندگی درس میگیرم یا نه 
منم یادمیگیرم کجا باید چجور باشم تا نتیجه بهتری از کارامو حرفام داشته باشم یا نه 
منم میتونم دلمو بزرگ تر کنم یا نه ......
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.