یادداشت عطیه عیار

                کتاب عجیبی بود. در ظاهر یه داستان سرراست و ساده با غافلگیری‌‌هایی در چند نقطه داره. داستان مردی به نام آرنولد آرشیلوخوس از تباری یونانی در کشوری دیگه که یک دستیار جسابدار خرده. فقیره، به شدت آرمانگراست و البته ساده‌لوح. حتی اون آرمانگراییش هم ساده‌انگارانه و شاید کودکانه باشه. چطور یه بچه با یکسری معیارهای خنده‌دار ممکنه عاشق یه نفر بشه یا ردش کنه؟ آرشیلوخوس هم همینه و به صرف تصورات زیاری خوش‌بینانه (بخوانید ابلهانه) خودش، آدم‌ها رو رتبه‌بندی می‌کنه و تو نظام اخلاقی خودش به اونها جایگاه میده.
این آدم ساده یه روز تصمیم می‌گیره ازدواج کنه و از اونجا که به تبار یونانی خودش مباهات می‌کرده در آگهی ازدواج میزنه: یونانی خواستار همسری یونانی.
به دنبال این آگهی زنی زیبا به نام کلوئه به سراغش میاد و از هم خوششون میاد. به محض آشنایی با کلوئه جهان برای آرشیلوخوس زیر و رو میشه. ارتقای شغلی پیدا می‌کنه، ثروتنتد میشه، مقام اجتماعی به دست میاره. اما این دوران رویایی که نه خودش می‌دونه چطور رخ داده و نه ما، روز ازدواجش با کلوئه ویران میشه. چرا؟ تازه داستان شروع میشه.

داستان در عین روایت این داستان، پر از طعنه و کنایه است. از شخصیت اصلی خودش گرفته تا بقیه شخصیت‌ها (و شاید ما به ازاشون در واقعیت) رو منکوب می‌کنه. به هیچ‌کس رحم نداره. مناسبات اجتماعی و سیاسی رو به باد تمسخر می‌گیره. اغراق‌های زیادی داره. حتی خیلی شلوغه. صحنه‌ها و رخدادها به نوعی یک‌نفس و بی‌وقفه از پی هم ردیف میشن و این سرعت و شلوغی انگار به عمد رخ داده تا خواننده رو عصبی و کلافه کنه و اون رو به جزئی از اون فضاسازی ملتهب کتاب تبدیل کنه.

نقدهای متفاوتی رو بر این کتاب خوندم. چون در یک سوم پایانی کتاب احساس کردم استعاره‌ای بر تاریخ یا نحله‌های فکریه. کمابیش همین بود. اما هیچ‌جا این نکته رو ندیدم: کتاب فوق علاوه بر همه استعاره‌ها، دست انداختن‌ها و طنز تندش، در ستایش عشق بود. عشقی که در واقع از آن کلوئه و از سوی او بود و انقدر خالص که آرشیلوخوس نفهمید باید باهاش چی‌کار کنه.

اگر خواستین این کتاب رو بخونین باید کمی تحمل داشته باشین. لحن و کلام استفاده شده در ترجمه کمی ادبی و شعرگونه‌اس. انگار مثلا سی سال پیش ترجمه شده باشه.
        
(0/1000)

نظرات

چقدر جالب بود ،ترغیب شدم به خواندنش