یادداشت راضیه محمدی

                در آخر محسن پسر پر درسر داستان که با لحظه لحظه ی زندگیش تو هم زندگی کردی دانشجو میشه و باید خونه رو ترک کنه. همین قسمت تلخ هم سرشار از طنزه
من با اسیر شدن محمد دلشوره ی برگشتنش رو چشیدم با #مکه رفتن بی بی دلهره ی شهادت زوار رو درک کردم با امتحان دادن و تقلب کردنهای محسن ریسک پذیری رو تجربه کردم.
با قناعتهای آقاجون سختی اداره ی زندگی تقریبا پرجمعیت تو شرایط سخت اقتصادی تجربه کردم.
با اشک‌های مامان نگرانی فرزند داشتن رو حس کردم. با استرس های #ملیحه تجربه‌ی کنکورهای شلوغ دهه شصت رو باور کردم.
با #دایی_اکبر چطوری با بی‌خیالی و طی کردن هر چه بادا باد زندگی رو دیدم.
و دست آخر واقعا دعا کردم که ای کاش محسن به #دریا برسه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.