یادداشت سارا 🦋
1402/6/10
دارم از اولین نمایشنامهای که خوندم براتون میگم :) پیامی که تو دل این کتاب بود توی یه لِوِل دیگه منو تحت تاثیر قرار داد :) تنها راهی که میشه باهاش آدما رو مثل دستهای بز و گوسفند رهبری کرد اینه که کاری کنی باور کنن آزاد نیستن. اما چی میشه وقتی فقط یک نفر از اونها بدونه که آزاد آفریده شده؟ بفهمه که اراده و اختیاری داره که میتونه باهاش نه تنها خودش بلکه تمام مردمش رو نجات بده؟ :) میزنه کاسه کوزه حاکم خونخواری که از رنج و درد مردم لذت میبره رو به هم میریزه... قسمتی از متن کتاب: ژوپیتر: راز اندوهبار خدایان و پادشاهان در این است که انسان آزاد است. اژیست، انسان آزاد است. تو این را میدانی ولی آنها نمیدانند. اژیست: مسلم است. اگر مردم میدانستند که آزادند، چهار گوشه قصر مرا به آتش میکشیدند و دمار از روزگارم در میآوردند. خود من مدت پانزده سال است که این شاهمورتیبازی را در آوردهام تا نگذارم آنها از این راز سر در بیاورند و به قدرت انسانی خودشان پی ببرند. پینوشت: من این کتاب رو با ترجمه صدیق آذر از نشر جامی خوندم که چون نه در بهخوان بود و نه خودم موفق به ثبتش شدم این نسخه رو وارد لیست کردم و روش یادداشت نوشتم. از اون جایی که شخصیتهای اصلی برگرفته از اساطیر روم ( و در مورد زئوس، یونان) هستن بهتر بود مقدمه یا پانوشتی در کتاب میبود که یه کم از پیشنه شخصیتها سر در بیاریم. ضمن این که سیر کلی داستان خیلی شبیه نمایشنامه هملت از شکسپیر بود (نخوندم اما درباره کلیت داستانش شنیدم) پس اگه اون براتون قشنگ بوده از مگسها هم خوشتون میاد :) توضیح بیشتری درباره خود داستان نمیدم چون تصور میکنم باعث اسپویلش میشه...
16
(0/1000)
سارا 🦋
1402/6/14
0