یادداشت سهیل خرسند

                جهالت عنوان ترجمه‌ی فارسی این کتاب در ایران است. 
شخصا جهالت را انتخاب مناسب و خوبی برای کتاب نمی‌دانم. من ترجمه‌ی فارسی را در اختیار نداشته و بررسی نکرده‌ام اما با توجه نوع قلم کوندرا، با چشم‌های بسته می‌توانم بگویم که به احتمال بسیار زیاد مورد سانسور قرار گرفته است.

میلان کوندرا نویسنده‌ی خاصی است که دنیا نظیر او را ندیده است.
او به کمک المان‌هایی همچون عشق، روابط، تاریخ، سیاست و خاطرات، داستانش را به شکلی خلق می‌کند که از  ابتدا تا انتها خواننده را همراه خود نگاه می‌دارد. کوندرا را دوست دارم چون روح و روان شخصیت‌هایش را جویده و به مقابل خواننده تف می‌کند اما به خود اجازه‌ی قضاوت شخصیت و کردارش را به خود نمی‌دهد و این مهم را به خواننده‌ی خود می‌سپارد.

هسته‌ی جهالت در خصوص بازگشت است اما به کجا؟
به همان‌جایی که من و کوندرا علاقه‌ای به استفاده از کلمه‌ی «وطن» برایش نداریم چون وطن را بی‌معناترین کلمه‌ی لغت‌نامه می‌دانیم. کوندرا برای شاخ و برگ دادن و همچنین پرداخت جذاب‌تر به داستانش از یک تراژدی نیز بهره گرفته است. دو مهاجر پس از سرنگونی کمونیست به پراگ برمی‌گردند و روبرو شدن آن‌ها با برخی‌ چیزها که تغییر کرده و نکرده‌اند از دیگر جذابیت‌های داستان است.

به عنوان حرف آخر، نقل قولی را از متن کتاب قرار می‌دهم:
"بازگشت آسان نیست. تا تجربه نکنید نمی‌توانید درک کنید چطور بدون اینکه امیدی به بازگشت داشته باشیم، رفتیم. ما تمام تلاش خود را کردیم تا هر آنچه که داشتیم را رها کنیم. اسکسل را می‌شناسید؟ شعری از او هست که در آن از غم خود صحبت می‌کند...
می‌گوید می‌خواهد با غمش خانه‌ای بسازد و خود را در آن سیصد سال حبس کند. 
ما هم مشغول ساخت آن خانه هستیم، آن‌وقت برخی فکر می‌کنند ما برای خوش‌گذرانی مهاجرت کردیم. از مشکلاتی خبر ندارند که در یک دنیای بیگانه به مانند هیولایی در مقابل آدم سبز می‌شوند."
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.