یادداشت رعنا حشمتی

                هر شب وایمیستادم تا نیمه شب بگذره، و شروع می‌کردم به خوندن کتابی که من رو از زمین جدا می‌کرد. گرچه که -با اینکه متناقض آمیزه- به درون خودم هم فرو می‌بردم. برای مواجهه با زندگی‌های زندگی نکرده، برای خاطر حسرت‌ها، و احتمالات نامتناهی.

مت هیگ همیشه نجات دهنده بوده. و با اینکه اگر جمله‌هاش رو تک تک بخونی ممکنه حس کنی چقدر کلیشه گویی می‌کنه، اما وقتی در روند داستان خودت رو حل می‌کنی، این -به قول معروف- کلیشه‌ها، به واقعی‌ترین چیزها بدل می‌شن.

من نمی‌دونم چرا بقیه از پایانش ناراضی بودن، پایان از این بهتر چی می‌تونه باشه آخه؟
به قولی، رفتن و بازگشتن، خیلی متفاوته با نرفتن.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.