یادداشت سینا سلمانی هودانلو
1403/10/13
باید به این نکته اشاره کنم که برای خوانندهای ابتدایی، مثل شخص خودم، که طبق اصول،با رعایت و نوبت رمانها را نخواندهام و مثلاً اینکه قبل از اینکه پوشکین یا گوگول بخوانم داستایِفسکی،تالستوی یا آندرییِف خواندهام کمی پوشکین ساده یا خیلی ساده بهنظر میرسد.با اینکه نباید قیاس شود مثلاً با تالستوی و رمان بینظیر آنّا کارنیا، اما سخت است حداقل حتی به مدت کوتاهی این قیاس را در ذهن خود انجام ندهیم. امّا، یک امّا بزرگ؛ تعریف یکخطی من، کتابیاست زیبا نوشته شده با بیان موجز و توصیفات یک خطی و کوتاه ولی بسیار جذاب! حالا چرا؟! چرایی اش در واقع مربوطِ به زمانیاست که این نویسنده نابغه ما در آن مینوشته، زمانی که روسی آنطور که ما امروز میشناسیم حتی هنوز زبان عامیانه و کوچه بازار نبوده و مکتوب نشده بود و مخصوص دربار و کلیسا بوده و حالا با ظهور نوابغی مثل آلکساندر پوشکین یا نیکالای گوگول و نوشتن به زبان روسی که ما الان میشناسیم زبانِ روسی و خودِ روسیه راهش را میان عام و چنانچه میدانیم بعدها در کل جهان پهناور باز میکند و اعلام حضور بینظیر و سابقهای چنان درخشان در ذهن ها برجا میگذارد. در واقع اصل را بر این باید گذاشت که آثار این بزرگان سندیت آن زمانهاند و خالی از لطف نیست که هر خوانندهای که میخواهد از روسیه بخواند آثار این بزرگان را اول از همه بخواند. من به طور مختصر یکسری از نکات مهم راجع به ادبیات روسی را در این جا آوردهام که منبع آن صحبتهایِ مترجم بسیار خوب همین کتاب استاد حمیدرضا آتشبرآب در قسمتی از برنامه کتابباز بود و پیشنهاد میکنم برای همه دوستداران ترجمه آتشبرآب و یا حتی ادبیات روس، که دو قسمتی که مهمان برنامه بودند را ببینند(در آرشیو سایت تماشا) بر طبق عادت، شخصیتها را برای خودم یاداشت میکنم و آن را برای شما به اشتراک میگذارم(متن حاوی اسپویل) شخصیت شناسی(شخصیت های مهم با ستاره*مشخص شده اند) ژنرال کیریلا پیتروویچ ترایهکوراف*، نجیب زاده قدیم روسی، پرمدعا و پر مباهات، ثروتمندی با تبار اشرافی با دایره روابط گسترده،آدمی عیاش و گهگاه عیاش لاقید،املاکش واقع در دهکده پاکروفسکایه بود،آدمی بی سواد بود که صرفاً به پشتوانه جایگاهش به خود اجازه هر عملی میداد،آدمی مستبد با زیردستان،رفتارش با افراد عالی مرتبه هم گستاخ و مغرور بود ولی با یک استثنا و آن هم جناب دوبروفسکی،با عشق ازدواج کرده بود و همسر خود را خیلی زود از دست داده بود و یک دختر داشت که نزدش زندگی میکرد ستوان آندری گاوریلاویچ دوبروفسکی(پدر)*،ستوان بازنشسته گارد امپراتوری با هفتادسر رعیت،در روستای کیستینوفکا میزیست، همخدمتی و دوست جناب ترایه کوراف، با عشق ازدواج کرده بود و همسر خود را خیلی زود از دست داده بود و یک پسر داشت که در پتربورگ تحصیل میکرد، تیموشکا، دامپزشک مخصوص سگ های ارباب ترایه کوراف شاباشکین، دادرس محکمه ولایتی، مسئولیت اقامه دعوی ترایه کوراف علیه دوبروفسکی را بدست گرفت(بابت ملک کیستینوفکا) و ضد دوبروفسکی اخطاریه ای تنظیم کرد اُرینا یِگوراونا بوزیریوا، پیرزن مهربانی که زمانی دایه ولادیمیر دوبروفسکی بود، در زمان مریض حالی از آندری دوبروفسکی مراقبت میکرد،او ولادیمیر را از احوال پدرش ملتفت کرد، او به ولادیمیر لقب "شاهینِ تیزپروازِ من"میداد ولادیمیر دوبروفسکی(قهرمان کتاب)*،پسر ارباب آندری دوبروفسکی، در یکی از هنگ های پیاده گارد در پتربورگ خدمت می کرد، از ۸ سالگی به پتربورگ فرستاده شد، با وجود دوری از پدر بسیار دوستش میداشت،آدمی زیادهخواه و جاهطلب بود،اهل قمار و پول قرض گرفتن بود،اصلاً به آینده فکر نمی کرد،پس از ۱۲ سال و در ۲۳ سالگی به ملک پدری برمیکردد،از اوان کودکی همبازی و دوستدار ماریا ترایهکوراف بود گریشا، خدمتکار ولادیمیر دوبروفسکی، فرزند یِگوراونا پدرآنتون و همسرش فیدوتاونا، سورچیپیر خانواده دوبروفسکی، بسیار خدمتگذار و علاقهمند به ارباب دوبروفسکی بود،او مامور شد تا ولادیمیر را به خانه اربابی در کیستینوفکا برگرداند آرخیپ آهنگر،واسیلیسا،لوکریا، رعیت و از افراد خانه اربابی دوبروفسکی ماریا ترایه کوراف(بانوی قهرمان کتاب)*،دخترِ ژنرال کیریلا پیتروویچ ترایه کوراف، ۱۷ ساله،در اوج زیبایی و شکوفایی،کتاب خانه کاملی داشت و علاقهمند به رمان بخصوص ادبیات قرن۱۸ فرانسه بود،تحصیلاتش را زیر نظر معلم سرخانه مادموازل میمی تاحدی تکمیل نمود، او بعد ها عاشق معلم سرخانه موسیو دیفورْژ(همان ولادیمیر دوبروفسکی) شد، مادموازل میمی، اول به عنوان معلم سرخانه و معلم ماریا و سپس معشوقه ارباب ترایهکوراف(او با دیگر معشوقههای دم به ساعتی ارباب متفاوت بود و ظاهرا ارباب هم او را بیشتر از دیگران دوست میداشت)، ساشاکوچولو، فرزند میمی و ارباب ترایهکوراف، ارباب او را بسیار دوست میداشت و برایش معلم سرخانه فرانسوی(موسیو دیفورْژ) گرفت موسیو دیفورْژ، معلم سرخانه فرانسوی،ماریا احترام زیادی برای پی قائل بود، به علت صدای خوب ماریا و استعدادش تدریس موسیقی وی را عهدهدار شد، بعد ها میفهمیم که او همان ولادیمیر دوبروفسکی بوده و مثل یک جاسوس در عمارت پاکروفسکایه نفوذ کرده بود، فادِی یِگوراویچ سْپیتسین، مالک اولیه کیستینوفکا که آن را به پیوتر یِفیماپیچ ترایهکوراف(پدر مرحومِ ژنرال کیریلا پیتروویچ ترایهکوراف) فروخت گریگوری واسیلییویچ سوبالِف، کسی که گاوریل یِفگرافاویچ دوبروفسکی(پدر مرحومِ ستوان آندری گاوریلاویچ دوبروفسکی) وکالت خرید ملک کیستینوفکا از پیوتر یِفیماپیچ ترایهکوراف برعهده داشت، از این واقعه هیچ مدرکی باقی نمانده است(در کتاب اشاره میشود که ممکن است به علت آتشسوزی که قبلاً در ملک اربابی کیستینوفکا اتفاق افتاده بود تمامی مدارک از بین رفتهاند) تاراس آلکسییِویچ، رئیس نظمیه که در آتش سوزی ملک کیستینوفکا زندهزنده سوخت آنّا ساویشنا گلوباوا، بیوهٔ سادهای با خلق و خوی مهربان و شاد،او در مهمانی ترایهکوراف در هنگام صرف نهار طبق داستانی که تعریف میکند مدعی میشود که دوبروفسکی که را در هیأیت یک ژنرال قدیمی میبیند که دزدی مباشر گلوباوا را متوجه میشود و او را به سزای اعمالش میرساند آنتون پافنوتیچ سْپیتسین، پسرِ فادِی یِگوراویچ سْپیتسین مالک اولیه کیستینوفکا، کاملهمرد چاق و صورتی کرد و آبلهرو و غبغبی سه لایه، او در محکمه ولایتی به نفع ترایهکوراف مدعی شد که دوبروفسکی ها مالک قانونی کیستینوفکا نیستند آقا سیدوریچ و خانم پاخوماوْناخانم، زن و شوهر ایستگاه چاپارخانه و متصدی ایستگاه شاهزاده وِرینسکی،در نزدیکی پاکروفسکایه در ناحیه آرباتوا میزیست، مردی ۵۰ ساله و ظاهرا ۶۰ ساله و عیاش به تمام معنا که عیاشیهایش سلامتش کمتر کرده بود،از قدیم آشنایی کمی با ژنرال ترایهکوراف داشت،او از بدو تولد را در کشورهای فرنگ گذرانده بود و پس از ۵۰ ۴۰ سال به ملک خودش بازگشته بود، به شدت از ماریا خوشش آمد و او را از پدرش(ترایهکوراف) خواستگاری کرد سْتیپان، باغبان عمارت اربابی ترایهکوراف دیمیتری(میتیا)، پسرک ۱۳ ساله نزاری از رعیتهای دوبروفسکی،او مأموریت داشت دوبروفسکی را از خطر پلیس آگاه کند، و یک مأموریت دیگر او مراقبت از شکاف درخت بلوط بود که اربابش سپرده بود اگر حلقهای(حلقهای که ولادیمیر به ماریا داده بود برای کمکخواهی در شرایط سخت)در آن بود به سرعت خبرش کند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.