یادداشت motahare ghaderi

                داستان خوبی بود.فوق العاده نبود.خوب بود
تو دیگاه های چن نفر خونده بودم که یه داستان عاشقانه ست!اگه منظورشون عشق یه آدم به یه آدم باشه ،به نظر من اینطور نبود اصلا
ولی اگه منظورش عشق به نقاشی باشه قبولشون دارم.حالا درسته یه عشق یه طرفه ی دست و پا شکسته هم تو داستان بود ولی داستان از نظر من بیشتر راجع به نقاشی و مینیاتور و عشق بهش و سرگذشتی که داشته بود.حالا این وسط ماجرای دو تا قتلی که به دست یک نقاش که تا اواخر داستان مجهول الهویه بود و به خاطر نقاشی رخ میده مطرح شده بود تا هیجان داستان رو بیشتر کنه.

داستان با ماجرای مرگ یک تذهیب گر از زبون خودش شروع میشه و ازمون میخواد که بفهمیم قاتل کیه و بعد از اون هر فصل از زبان یک نفر روایت میشه.راوی ها هی تکرار میشن و چن فصلی از زبان قانل  در هیات قاتل و چن فصل هم از زبان نقاشی که قتل رو انجام داده  روایت میشه.
داستان کنایه آمیزی بود و پر از اطلاعات تاریخی. و این مطلع بودن نویسنده رو از این حیث نشون میداد و خیلی خوب بود.
توی هر فصل به هر بهانه ای پر بود از حکایت های کوتاه تاریخی راجع به نقاشی که خیلی داستان رو شیرینش کرده بود.
شخصیت پردازی ها چندان خاص نبودن

داستان به نثر محاوره نوشته شده بود و چیزی که منو-لااقل اون اوایل- اذیت میکرد این بود که لحن اغلب راوی ها از فروشنده ی دوره گرد و شکوره و فلان نقاش بگیر تا سکه و سگ و مرگ و هرچی خیلی شبیه هم بود و این خیلی حال من یکیو گرفت.نمی دونم چقدر این برمیگرده به ترجمه  و یا متن اصلی ولی در هر صورت قابل چشم پوشی نبود به خصوص که یه سری جملات و کلمه ها به وفور تکرار می شدن توی گفتار تمام راوی ها..

پایانشم لوس بود!
شخصیت شکوره هم خیلی نفرت انگیز بود :دی
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.