یادداشت Telka
1402/11/26
[هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد... همانجا بود که فهمیدم آدمها همهشان میترسند؛ چرا که آن روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم. هم امام ترسیده بود و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکستن شیشه. او از خدا میترسید و ما از غیر خدا. آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از خدا بترسد، از غیر خدا نمیترسد... و هر کس از غیر خدا بترسد، از خدا نمیترسد.]
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.