یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

        رمان لایه‌دار دوست‌داشتنی

چون مترجمش غبرایی بود برداشتم تا اینکه هاوارد فاست را بشناسم که حرف حسابش در رمان و داستان چیست. و حالا هر کتابی که در کتابخانه عمومی ببینم که اسم فاست روی آن حک شده، برمی‌دارم. چون می‌دانم ارزش خواندن دارد. اینکه کسی در ۱۹۰ صفحه بتواند رمانش را این‌قدر عمیق کند که لایه‌هایش را نشود در یک دور مطالعه دریافت کرد، حتما باید بیشتر از یک کتاب از او خواند.
سرراست‌ترین برداشت از کتاب، یک ماجرای جنگی بود.
کمی که جلوتر می‌روی و به سمت پایان، یک دادگاه نظامی جلوی چشم‌هایت نقش می‌بندد که حرف ندارد.
در آخر هم اوج احساسات را می‌شود لمس کرد.
و این سه تای بالا سطحی‌ترین لایه‌ها بود.
اما اخلاق؛ اینکه مزدور را باید اعدام کرد یا نه. حق با کیست؟ این لایه در سراسر کتاب موج می‌زد؛ به طور سؤال‌گونه‌ای خواننده را وا می‌داشت به آن فکر کند.
مذهب؛ آنچه در یک قصبه کوچک، به شکل‌های مختلف دیده می‌شد. و نشان دادن اینکه دارندگان مذهب‌های مختلف چطور می‌توانند در یک روستای کوچک در کنار هم باشند یا در مقابل هم.
تاریخ انگلیس و آلمان و آمریکا. این بخش جداناپذیری از لایه‌ی آشکار داستان بود.
اما مخفی‌ترین لابه به نظرم «غربت اوان فوردشام» بود. دکتری که اخلاق پزشکی را در رمان تعریف می‌کرد، زبان گزنده‌ای داشت. او یک سرهنگ انگلیسی بوده که به محیط دشمن یعنی آمریکا مهاجرت کرده. او در آمریکا احساس آرامش می‌کند. اما نزدیک‌ترین کَس به او، یعنی زنش این را نمی‌فهمد. این دیگر یک پله پایین‌تر از غربت است؛ تنهایی.
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.