یادداشت پانیذ مالکی

                نمیدونم از داستان قشنگش بنویسم یا تاثیری که کتاب روم گذاشت. در واقع مفهومِ تو لحظه زندگی کردن الان برای خیلیامون بی معنی شده! خیلی چیزا تو زندگیمون هست که وجودشون و بودنشون باعث خوشحالی و خوشبختی ماست و شاید بخاطر حضور دائم توی زندگی، این رو حس نمیکنیم و ذهنمون بیشتر از چیزی که داره رو میخواد و دنبال آرزوها و رویاهای خودش توی آینده میره. ولی وقتی اون چیز رو از دست میدی، دیگه آینده به چشم نمیاد و تو فقط با خودت میگی کاش میتونستم یه بار دیگه هم داشته باشمش، کاش میتونستم زمانو برگردونم به عقب... و شاید تا آخر عمر حسرت همون از دست دادنه و نداشتنه رو بخوری.
داستان کتاب راجب دوتا نوجوونه که توی مدرسه با هم آشنا شدن( تقریبا از سال اول دبیرستان ) و با همدیگه برنامه ریزی کرده بودن که زندگی مشترکشونو بعد از فارغ التحصیلی شروع کنن  و کنار هم باشن. ولی دست سرنوشت برای این دو نفر خوب نخواست  و متاسفانه سم توی تصادف مرد و حالا ما اینجا جولی رو داریم که با درد و رنج از دست دادن سم دست و پنجه نرم میکنه..
کتاب قشنگی بود که ارزش خوندن داشت و در واقع هر قطره اشکی که میریزید هم ارزششو داره :")
        
(0/1000)

نظرات

جالب بود، اگه در انتها اسم شخصیتها رو نگفته بودید، فک میکردم واقعا نوشته سم، همون ماده کشنده 😅😅
معرفی خوبی بود، دم شما گرم 🙃
1
چه جالب😂👌🏻 خواهش میکنم خوش بخوانید 
واقعا هر لحظه ش آدم‌می‌تونست  گریه کنه
1
بله خیلی غم انگیزه💔