یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                بخوان، تمام که شد، فکر کن؛ ارزشش را دارد

از داستان‌هایی که نویسنده منظورش را خیلی فاش نمی‌گوید ولی خواننده بعد از خواندنش حساب کار دستش می‌آید، خوشم می‌آید. این نویسنده‌ی ژاپنی هم همین کار را کرده. آمده گفته «شما با رعایت یک‌سری قوانین، می‌تونی برگردی به گذشته و یا بری به آینده. اون‌جا می‌تونی یه نفر رو ببینی، اما نمی‌تونی چیزی رو تغییر بدی.» این ایده‌ی سفر در زمان، اگر با قصه‌های درجه یکی پرداخته شود، می‌تواند خواننده را بعد از مطالعه‌ی کتاب، به فکر وا دارد. فکری با این مضمون که «قدرِ اون‌هایی که دور و برم هستن رو بدونم.» به همین سادگی و ظرافت.
رمان در چهار فصل روایت می‌شود. تمام اتفاق‌ها هم در کافه‌ای می‌افتد که افرادش در همه‌ی روایت‌ها ثابت هستند. هر فصل یک نفر قصدِ سفر در زمان را دارد با یک هدف خاص و دیدن یک نفرِ خاص. یکی را لو بدهم، خواننده چیزی را از دست نمی‌دهد: تأثیرگذارترینش، زنی بود که شوهرش آلزایمر داشت و دیگر او را نمی‌شناخت. او می‌خواست به گذشته برود تا... تا همین‌جا بس است.
و اما چند نکته:
ظاهرِ شخصیت‌ها و لباس‌هایشان و غیره خوب پرداخته می‌شد و گاهی هم زیاده‌روی داشت. اما معلوم نبود چند سالشان است. از همه مهم‌تر، دختر و پسر یا مرد و زن‌شان هم گنگ بود. از بس اسم‌های ژاپنی شبیه همدیگر است، شاید تا فصلِ آخر نفهمیدم توماکو، فوساگی، کِی، کومی، هیرای، فومیکو، کازو، ناگاره و چندتای دیگر، مذکر هستند یا مؤنث!
این را نمی‌دانم در ترجمه این‌طور درآمده یا در نسخه ژاپنی هم همین قضیه وجود داشته که همه مثل هم حرف می‌زدند. همه عادی حرف می‌زدند. نمی‌شد تشخیص داد این مدل دیالوگ فقط می‌تواند از دهانِ فلان شخصیت در بیاید.
من به این رمان امتیاز «دوست داشتم» می‌دهم و به راحتی می‌توانم به نوجوان تا مسن، پیشنهاد بدهم بخوانند و فکر کنند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.