یادداشت مهسا
دیروز
یادداشتی بر سایلاس مارنر: داستان سایلاس مارنر با تصوری تاریک و بیمناک از زندگی یک مرد بافندهی منزوی در روستای ریولو شروع میشود. کل این رمان کوتاه در بیست و یک فصل جریان دارد، اما چه چیزی سایلاس مارنر را از دیگر رمانهای الیوت مانند ادام بید و آسیاب کنار فلوس برجستهتر میکند؟ زندگی از ما میگیرد، و بهترش را میدهد. آنچه میگیرد ممکن است با گذشت زمان بار دیگر برگردد، اما باب میل نباشد. چرا که ما دگرگون شدهایم، مانند هرچیز دیگری که بخشی از طبیعت است. الیوت در سایلاس مارنر، تلاش میکند انسان را با سرنوشتش آشتی دهد. خط داستانی بسیار ساده است. سکههای طلای مرد بافنده دزدیده میشود، و جای خالیاش را دختری مو طلایی پر میکند. اما چیزی که در آن پررنگ است، روابط انسانهاست. الیوت در رمانهایش روی تاثیرِ ارتباط انسانها، اصرار میورزد. او انزوا را موقعیتی برای تغییر انسان میبیند اما با قطع کردن روابط مخالفت میکند؛ و تاکید میکند که یک روز، برای جبران بسیار دیر است. در رمان جمع و جور سایلاس مارنر، دین و اعتقاد قلبی از یکدیگر جدا میشوند. درون اعتقاد قلبی کاراکترهایش، خلوص، مهر، قدرت و بخشندگی وجود دارد، اما دین میتواند به فریب و دروغ، خیانت، حرص و آز ختم شود. در داستان الیوت، میانِ بادین و بیدین تفاوتی نیست، وقتی قلب هر دو خالی از انساندوستی و محبت باشد. سایلاس مارنر بیشباهت به یک پندنامه نیست. اشتباه و گردن نگرفتن آن بسته به انگیزهی انسان و احساس درونیاش از خطایی که مرتکب شده است، عواقب جبران ناپذیر دارد. جورج الیوت در این رمان بهخوبی از سرنوشت/کارما و سر و کار آن با انسان سخن میگوید، با این حال فاصلهی کاراکترهایش را با خواننده بسیار محدود میکند، چرا که زمان کمتری را صرف شخصیتپردازی کرده است. تنها کاراکتری که بهطور بکر به آن پرداخته شده است، سایلاس مارنر است. خواننده سایلاس را میفهمد، نه بهسبب مصیبتهایی که گرفتارش شد، او را میفهمد چون سایلاس هم دلیلی برای زندگی کردن میخواهد، چیزی که خود را وقف آن کند. گادفری، نانسی را انتخاب کرد، و سایلاس، اپی را. چیزی که میان سایلاس و گادفری تفاوتی عمیق ایجاد میکند، نحوهی برخوردشان با سرنوشت است. سایلاس به سرنوشت تسلیم شد و هدیهی آن را پذیرفت، اما گادفری برای تغییر سرنوشتش، رازهایی در دل نگه داشت که فقط قلبش را سنگین کرد. جامعهی روستاییای که الیوت در رمان به تصویر میکشد، پس از سایلاس و گادفری مهمترین کاراکتر درون رمان است. تصویری که الیوت از جهان یک روستا و روابط اجتماعی و فرهنگی آنها ارائه میدهد از دلایل برتری رمان نسبت به قبلیهای خود است. الیوت خود رمانهایش را همزمان هم نوشته و هم نقد کردهاست. چیزی نیست که بتوان درموردش نوشت و از قبل خود الیوت در رمان مطرح نکرده باشد. او نویسندهایست که مستقیم و صریح فکر میکند. در رمانش گرهی کور باقی نمیگذارد و همهچیز را آسان میگیرد. سایلاس مارنر برای شروع الیوت از دو رمان قبلی مناسبتر به نظر میرسد. داستان کوتاه بود، تمیز و مختصر؛ مثل تصویر یک کلبه در برفی سنگین و رسیدن بهار و دیدن گلهای باغچه جلوی كلبه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.