یادداشت مسعود بربر
1401/2/28
کتاب را خیلی با دستانداز خواندم. جاهایی واقعا از دست نویسنده شاکی میشدم و گاهی هم، خیلی اندک گاهی هم، البته نوشتهاش جذاب میشد و شگفتزدهام میکرد. من رمانها و داستانهای کوتاه دوبراوکا اوگرشیچ را نخواندهام اما با جوایزی که برده حتما بهتر از این مجموعه است. حتما که بخشی از این نچسبیدن کار به من دلیلش مانیفستگونه بودن متن است. انگار که یک نفر ایستده و بسیار پرخاشگرانه و عصبانی فقط و فقط اعلام موضع میکند. چیزی که صدالبته شاید ضدحال اصلی برای من در هر متن روایی باشد. جالب آن که نویسنده نثر روایی و تصویفی خوبی دارد اما تنها هر ازگاه و در واقع به ندرت از این نثر بهره گرفته است و باقی متن دقیقا مثل کسانی صحبت میکند که خودش میگوید هممیهنانش او را آن گونه توصیف میکنند! انگار یک نفر عصبانی (و فقط و فقط عصبانی) ایستاده و یک بند فحش میدهد و تحقیر میکند و ناسزا میگوید از حق نگذریم یکی دو جستار آخر جذابتر بودند. اگرچه باز با مواضع نوسنده در آن جستارها هم مشکل بنیادی داشتم و نوعی چپگرایی و جهانوطنی ارتجاعی در همه کار موج میزد اما شاید اگر این جستارهای آخری را اول کار آورده بود و آن فهرست بلند ناسزاها را آخر کار، سریعتر راحتتر و با علاقهتر کتاب را خوانده بودم. واقعا تردید جدی دارم که ساعاتی از عمرم را به خواندن کارهای دیگر این نویسنده اختصاص دهم و این یکی را هم تا آخر خواندم چون گمان میکردم انتخابهای نشر اطراف آن قدر خوب و قابل اطمینان هست که حتما بالاخره جایی شگفتزدهام میکند.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.