یادداشت
1403/4/24
از کریستال، همین یکی را خواندهام. اصلا نمیدانم چیز دیگری هم از او ترجمه شده یا نه، ولی همین یکی را هم که خواندم مثل آن میمانْد که انگار خیلی وقت است کریستال را میشناسم. از بس که صادقانه، بعضی چیزها که تابو به نظر میآمد را آشنایی زدایی میکرد. انگار یک نفر پیدا شده بود که برای آنچه در ذهن داشتم، ادبیات تولید میکرد. در یکی از بخشها تحت عنوان "لذتهای گناهآلود" به طرز طنّازانهای از علاقه به رمانهای ژانر میگوید و خواندن کارهای کانن دویل و آگاتا کریستی را قبحزدایی میکند. راستش من هم عاشق شرلوک هستم و بسیاری از آثار آرتور کانن دویل را جویدهام. یادم میآید که روزی با دوستان از جایی برمیگشتیم. در راه، یکی از آن طفلیها همین کتابِ "فقط روزهایی که مینویسم" را در دست گرفته بود و گهگداری راجع به آن صحبت میکرد؛ از عمد خیلی شور نمیگرفت که ضایع نباشد امّا میفهميدم که تحت تاثیر کتاب قرار گرفته، و دوست دارد من هم نگاهی به آن بیاندازم. واقعا دوست نداشتم کتاب را بگیرم. چندیدن کتاب در صف انتظار داشتم برای خواندن. ولی در رودربایستی گرفتم. نصف شب با خودم گفتم «حالا که کتاب را گرفتم؛ حداقل یک نگاهی به آن بیاندازم». شروع که کردم، یک نفس تا آخر خواندم. چند بار دیگر هم به بعضی قسمتهایش رجوع کردم. خلاصه این معرفی ملال آور، شد مقدمهی آشنایی من با کریستال، نشر اطراف، جستار و ناداستان. اصلا باب جدیدی برویم گشود و برکات فراوانی حاصلم شد :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.