بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت محتشم

 محتشم

1401/02/09

                تپشش عادی نبود . آرام و قرار نداشت ؛ درد تمام وجودش را فرا گرفته بود ، به خودش می گفت چیزی نیست ؛به دکتر نیازی ندارد. البته اگر هم می خواست نمی توانست ، او اجازه ی انجام هیچ کاری را به تنهایی نداشت . ترس را شکست و به مطب دکتر رفت . همان پزشکی که مورد تایید خانواده نبود . فرای آنچه انتظارش را می کشید ، متوجه شد که مبتلا به آنژین صدری قلبی شده . بیماری که فقط تا یک سال دیگر به او فرصت زندگی می داد . در 29 سال طی شده ی زندگی اش ، والنسی هیچ گاه احساس خوشبختی نکرده بود . حالا که تنها یک سال فرصت داشت ؛ بهترین کار چه بود ؟ تصمیم گرفت رویایش را تحقق ببخشد . ترس و هر چیزی که تاکنون مانع خوشبختی اش شده بود را کنار گذاشت و راهی طولانی را در جستجوی قصرآبی دنیای حقیقی ، آغاز کرد .
کتاب ، داستان جذاب و پر احساسی داشت . داستان که در مورد والنسی استرلینگ ، پیردختری 29 ساله بود ، توسط سوم شخص روایت شده بود . با اینکه راوی سوم شخص بود اما به خوبی داستان را روایت شده بود اما وقتی راه های دیگری هم وجود دارد ، بهتر است بهترین راه انتخاب شود . روایت این داستان از زبان اول شخص یعنی خود والنسی قطعا جذابیت و انتقال حس بیشتری را سبب می گردد . با اینکه این راوی هم احساسات و شخصیت ها و فضای داستان را به خوبی توضیح داده بود اما به نظر من راوی اول شخص ، مناسب ترین زاویه دید برای این داستان است . 
همین امر تا حدی به شخصیت پردازی ها هم لطمه زده است . از نظر ظاهری و باطنی شخصیت اصلی عالی توصیف شده بود . در قسمتی از داستان ، والنسی روبروی آینه قرار گرفت و تمام خصوصیات ظاهری اش اعم از : لاغر بودن ، رنگِ پریده ، لب های خشک و بی رنگ و... را گفته بود . همچنین از لحاظ باطنی که می توان به خوبی فهمید والنسی فردی احساساتی ، درونگرا و ترسو است که البته در روند داستان ، این ترس کنار گذاشته می شود . اما مشکل اینجاست که این نکات مثبت شخصیت پردازی فقط در مورد خود والنسی صدق می کند و در مورد مادرش ، دخترعمو استیکلز ، ابل و.... نبود . البته که در بخشی از کتاب ، والنسی رفتارها و کارهای این افراد را گفته بود ( در قسمتی که مهمانی عمه ولینگتون به خاطر باران کنسل شد ) . مثل چیستان های مسخره ی عمو بنجامین ، سخت گیری و بی احساسی افراطی مادرش و.... . 
اما از نظر ظاهری خیر . موردی که در بخش شخصیت پردازی توجهم را جلب کرد ، نقش پدر والنسی بود . من به عنوان مخاطب کتاب ، برایم سوال شد که آیا پدرش مرده ؟ آیا از مادرش جدا شده ؟ . به عقیده ی من ، نویسنده نباید بگذارد که برای مخاطبش چنین سوال هایی به وجود بیاید . بهتر بود در بخشی از داستان ، مثلا تحت عنوان دلتنگی والنسی برای پدرش ، به این شخصیت در داستان می پرداخت . جالب این جا است که حتی خود والنسی هم به نقش پدرش در زندگی هیچ اشاره ای نمی کند !
 نویسنده که در این قسمت کار نقاط ضعفی دارد ، در عوض در پرداختن به جزییات ، افراطی عمل نکرده است . در بسیاری از داستان هایی که می خوانیم ، جزییات زیاد سبب کسل شدن خواننده و بی علاقگی به ادامه ی خواندن می شود ، اما نویسنده در این کتاب توانسته بود با استفاده ی درست از جزییات ، تصور کردن فضا را برای مخاطب راحت تر کند . مثل قصرآبی خیالی والنسی ، اتاقش و.... .
 
و اما در نهایت پایان دور از تصور . به عنوان خواننده دو حدس داشتم ، یا همچنان خانواده اش قبولش نمی کردند و نفرین شده بود ، یا خودش می مرد و ناکام می ماند . اما پایان خوشش واقعا خوشحال کننده و شیرین بود . حقش بود ، این همه سختی باید هم پایان شیرینی داشته باشد . آن همه سخت گیری ، رنج و نبود حس خوش بختی .... . با تمام خوبی ها و بدی ها و کاستی ها اما کتاب را خیلی دوست داشتم . احساسات والنسی به خوبی بهم منتقل می شد و با خوندن کتاب لحظات خوبی برام رقم می خورد . 
عشق ، نفرت ، ترس ، محبت و اندوه و شادی حس هایی هستند که ما در زندگی تجربه می کنیم ، اما رفتاری که در قبال این احساس ها داریم ، مهم است و می تواند سرنوشت ما را دگرگون کند . مثل والنسی ...
        
(0/1000)

نظرات

بابای ولنسی فوت کرده بود.... اول کتاب میگه که چون مامانش خیلی سفت و سخت یه مدتی شومینه روشن نمی کرده باباش مریض شده و مرده