یادداشت نیما اکبرخانی
1401/4/28
کتاب سلام بر ابراهیم انقدر تکان دهنده ست که ریویو نوشتن براش خیلی سخته . به نظرم اینکه این کتاب اینقدر طرفدار داره هم به خاطر مشکلات و سختی های این روزهاست . همه آدم ها ته دلشون دوست دارن یه رفیقی مثل ابراهیم هادی داشته باشن که صداش کنن داش ابرام و اونم همیشه موقع سختی ها و بد بختی هاشون ناگهان سر برسه و گره از کارشون باز کنه . صادق باشیم همه می خوایم این داش ابرامو ! قسمت دردناکش هم اینه که این شخصیت واقعی بوده ، کمتر از نیم قرن پیش تو خیابون زیبا زندگی کرده (حوالی ۱۷ شهریور و میدان شهدا امروز ) و عین همه ما مدرسه و باشگاه رفته و کارگری کرده دست آخر هم تو کانال کمیل گم شده یه طوری که استخون هاش و نتونستن پیدا کنن . یه جورایی حقش هم همین بود . خودم و که میزارم جاش میبینم خیلی خسته بوده . اندازه یه لشگر آدم دویده باید دیگه استراحت کنه و حتی قبری نداشته باشه که بازم ما بخوایم بریم مزاحمت ایجاد کنیم براش. واقعیت اینه که خودمون عرضه نداریم ابراهیم باشیم ولی یه دونه تو زندگیمون می خوایم. الآنم گیرش بیاریم باز کارش داریم ! آقا ابرام جات سبز و خرم ان شاء الله
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.