یادداشت زهرا دشتی

                کتاب خاصی بود. هرچه جلوتر می رفتم بیشتر با قهرمان داستان همذات پنداری می کردم. اواخر داستان، حس می کردم که این، داستان زندگیِ منه، فقط رویدادها، با موارد مشابه، جایگزین شدند. اما در  عمل، همون اثر رو بر روح دارند.
نمی دونم باید این کتاب رو به کسی توصیه کنم یا نه، خودم این کتاب رو به توصیه استادی، به خاطر توصیفات خوب صحنه اش خوندم اما چیزی که بیشتر من رو جذبش کرد، صراحتش در بیان چیزی بود که من هم، به شکل دیگه، تجربه کرده و می کنم.
آدم بعد از خوندن چنین کتابی، از خودش می پرسه: از کتاب چه چیزی به دست آوری؟ و هیچ جوابی نداره جز اینکه فقط زندگی خودم رو، در پوسته‌ای دیگه، دیدم. این دیدن نه نفعی داشت نه ضرری. شاید فقط تکانه صراحت تلخ و گزنده‌ای که تمثیل داستان برای انسان آشکار می کنه و غم و بیش از اون اضطراب و بی قراری رو در روح و روان به جنون می کشونه. نه، حقیقتا نمی دونم که این کتاب رو توصیه کنم یا نه؟ 
شاید مثل استادم فقط بگم: خیلی خوب حس شن روان رو بیان کرده. ولی نگم که از اون دقیقتر، زندگی خاکستری انسان و توان عادت کردن، پست شدن، حل شدن و فراموش کردنش رو نمایش داده.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.