یادداشت پیمان قیصری

                ماکسیم گورکی با تشویق و اصرار دوستی تصمیم میگیره به دانشگاه بره. برای همین به قازان سفر می‌کنه. خیلی زود متوجه میشه که وارد شدن به دانشگاه راحت نیست و اصلا بیخیال اون میشه، در مدت اقامتش در قازان جاهای مختلفی زندگی میکنه، کارهای مختلفی برای کسب درآمد انجام میده و با آدمها و گروه های زیادی آشنا میشه که شرح همه‌ی اونها رو توی کتاب دانشکده های من آورده. در واقع دانشکده ها همین شغل ها و گروه ها و خانه ها و مردم بودن. (یاد آهنگ هیچکس افتادم که می‌گفت فوق لیسانس بزرگترین دانشگاه ایران منظورم خیابونه...) توی کتاب جزییات خیلی زیادی هست که در عین حال که می‌تونه جالب و آموزنده از وضع اجتماع اون موقع باشه، ممکنه حوصله سر بر هم باشه. به نظرم جذاب بودن یا نبودن این کتاب هم بستگی به خودتون داره هم مود موقع خوندن. به نظرم ۲/۵ عادلانه باشه.ه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.