یادداشت سارا رحیمی

        

دلم برای کتاب‌خواندنِ شب امتحان تنگ شده بود. برای اینکه به حجم وحشتناک نخوانده‌ها فکر کنی و چیز دیگری بخوانی. فصل آخر مانده بود برای امشب و چه خوب شد که امشب خواندمش. شب‌های خوابگاه دانشجویی همیشه بد است و امشبِ خوابگاه - که دیگر بد نیست- یکی شد با آخرین صحنهٔ کتاب. صحنه‌ای که سم دست‌وپا می‌زند و اشک می‌ریزد که کنار فرودو بماند و فرودو بالاخره همان یکی را از یاران حلقه با خودش همراه می‌کند.
چقدر بعضی نویسنده‌ها پایان‌های باشکوه را خوب بلدند. خیلی مردد بودم که کتاب بعدی را حالا شروع کنم یا بگذارم برای بعد. این یک فصل مجابم کرد.
یادداشت مفصلش را هم بعد امتحان باید بنویسم.
فعلاً همین.

      
323

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.