یادداشت سارا مستغاثی
1402/1/28
3.6
6
یک دختر درونگرای خورهی کتاب که در نقطهای از زندگیاش تصمیم میگیرد به خودش جرات دهد و برود سراغ یک کار کتابی که همیشه دوست داشته و در نتیجهی این اقدامش یک عاشقانهی تقریبا لوس هم به زندگیاش اضافه میشود. این پاراگراف فقط خلاصهی این کتاب نیست. انگار بیشتر داستانهای مربوط به کتاب و کتابفروشی که میخوانم همین سیر را دارند. «زندگی کتابی نینا هیل»، «کتابفروشی کوچک بروکن ویل»، «انجمن جین آستین». انگار در همهی این کتابها یک داستان ثابت، درمکان و زمان متفاوتی اتفاق میافتد. انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم، لوسآنجلس امروز، اسکاتلند و ... و البته همهی اینها باعث نمیشود باز هم هر داستانی با کلمهی «کتاب» در عنوانش دیدم، سریع نخوانمش. و باعث هم نمیشود از این داستانهای تقریبا تکراری لذت نبرم. حداقل بخش اشاره به کتابهای مختلف و به خود جرات دادنشان را دوست دارم. در این کتاب به طور خاص این که نینا از یک شهر شلوغ و کثیف، رفت به دهاتی در اسکاتلند که در یک ون کتاب بفروشد، برایم خیلی دوست داشتنی بود. شاید «حسرت برانگیز» توصیف بهتری باشد. «اینجا در شمال هوا تمیزتر بود و میتوانست نفس بکشد و میلیونها انسان دور و برش نبودند که شتابان عبور کنند یا چیزی را بقاپند، یا فریاد بزنند، یا به مدارجی برسند که در فیسبوک یا اینستاگرام پزش را بدهند و کاری کنند که احساس کنی بیلیاقتی.» ولی هنوز ارجاعات کتابیش کم بود:)) پینوشت: هنوز هم موردعلاقهترین داستان کتابی برای من، با فاصله، «زندگی داستانی ای. جی فیکری» است.
10
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.