یادداشت سارا مستغاثی

کتاب فروشی سر نبش
        یک دختر درون‌گرای خوره‌ی کتاب که در نقطه‌ای از زندگی‌اش تصمیم می‌گیرد به خودش جرات دهد و برود سراغ یک کار کتابی که همیشه دوست داشته و در نتیجه‌ی این اقدامش یک عاشقانه‌ی تقریبا لوس هم به زندگی‌اش اضافه می‌شود. 
این پاراگراف فقط خلاصه‌ی این کتاب نیست. انگار بیشتر داستان‌های مربوط به کتاب و کتاب‌فروشی که می‌خوانم همین سیر را دارند. «زندگی کتابی نینا هیل»، «کتابفروشی کوچک بروکن ویل»، «انجمن  جین آستین». انگار در همه‌ی این کتاب‌ها یک داستان ثابت، درمکان و زمان متفاوتی اتفاق می‌افتد. انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم، لوس‌آنجلس امروز، اسکاتلند و ...
و البته همه‌ی این‌ها باعث نمی‌شود باز هم  هر داستانی با کلمه‌ی «کتاب» در عنوانش دیدم،  سریع نخوانمش. و باعث هم نمی‌شود از این داستان‌های تقریبا تکراری لذت نبرم. حداقل بخش اشاره به کتاب‌های مختلف و به خود جرات دادنشان را دوست دارم.
در این کتاب به طور خاص این که نینا از یک شهر شلوغ و کثیف، رفت به دهاتی در اسکاتلند که در یک ون کتاب بفروشد، برایم خیلی دوست داشتنی بود. شاید «حسرت برانگیز» توصیف بهتری باشد.

«این‌جا در شمال هوا تمیزتر بود و می‌توانست نفس بکشد و میلیون‌ها انسان دور و برش نبودند که شتابان عبور کنند یا چیزی را بقاپند، یا فریاد بزنند، یا به مدارجی برسند که در فیسبوک یا اینستاگرام پزش را بدهند و کاری کنند که احساس کنی بی‌لیاقتی.»

ولی هنوز ارجاعات کتابیش کم بود:))

پی‌نوشت: هنوز هم موردعلاقه‌ترین داستان کتابی برای من، با فاصله، «زندگی داستانی ای. جی فیکری» است.
      

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.