یادداشت مونا نظری
1403/9/4
«واقعا این رمان نوجوانه؟!» 😰 این را بعد از خواندن اولین جملات کتاب از خودم پرسیدم. وقتی همان اول کار، مادر نوجوان شخصیت اول کتاب، جلوی چشمهایش خود را به قصد خودکشی از پنجره تراس به پایین پرتاب کرد. با خودم فکر کردم کتابی که چنین شروع مهیبی داشته باشد، در میانه و پایان چه اندوه و وحشت بی پایانی را به جان خواننده نوجوانش خواهد ریخت! اما کتاب که تمام شدم دیدم «مادرم زاغچه» کتاب هراس و یاس نیست، داستان پذیرش، امید و ادامه دادن است. مادرِ «شباهنگِ» سیزده ساله که مبتلا به افسردگی حاد است، یک روز تصمیم میگیرد به زندگیاش پایان دهد و حالا او باید تصمیم بگیرد که با این فقدان و رنج بزرگ چطوری به زندگی ادامه دهد. داستان، شرح مسیر پر افت و خیزی است که شباهنگ تا پیدا کردن دوباره خودش و مسیرش بعد از مادری که اتفاقا رابطه خوبی با او داشته طی میکند. کتاب پر است از تمثیلها و نمادها و ارجاع به آثار ادبی بزرگ که هرچند میشد کمتر باشد اما به نظرم در کل در داستان خوش نشستهاند. منطق و پیرنگ داستان اشکالات ریزی دارد. اما با اینهمه «مادرم زاغچه» جزو آثار خوب تالیفی نوجوان است. احساس میکنم از دستاوردهای خواندنش توجه بیشتر نوجوانها به حالِ اطرافیان، به ویژه اعضای خانوادهشان باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.