یادداشت نیما اکبرخانی

                کتاب بدی نیست. از کره شمالی و ماجراهای فرار از دست دیکتاتور عجیب و غریبش کارهای بهتری هم هست. مثلا روح گریان من یا فرار از اردوگاه شماره ۱۴.
اما همچنان به نظرم راوی ها، توی این ژانر به علت منافعی که دارن همه‌ی حقایق رو بیان نمی کنن یا عمدا ضعف ها و جرائم و نادرستی های کره‌ی شمالی رو پررن، می‌کنن. ساده تر بخوام بگم مثل این می‌مونه که کسی که از ایران رفته و پناهنده‌ی سیاسی شده و الآن با کار رسانه ای بر ضد جمهوری اسلامی ایران روزی خودش رو در میآره بیاد یه کتاب راجع به زندگی در ایران بنویسه، خوب راستش به نظر من اون راوی صادق نخواهد بود. هنوز هم برام نمی‌گنجه کره‌ی شمالی انقدر جای بسته و بدی باشه، علی الخصوص بسته بودنش. کشوری که مطمئن هستیم هکرهای بنامی داره با جمعیت کم یعنی دسترسی به اینترنت هم داخلش پیدا می‌شه و داره از بین نیروهای مملکتش استعداد یابی می‌کنه والا این هکرها کجا آموزش ببین و تمرین بکنن ؟ خود راوی این کتاب هم می‌گه این قضیه رو که تماس اینترنتی با موبایل داشتن و ... بعد چطور ممکنه مردمش فکر کنن فلان ستاره همزمان با تولد رهبر کبیر کره شمالی به وجود اومده !
یا از این دست حرف هایی که به عنوان باور های شمالی ها و عقب موندگی های فکر اون ها گفته می‌شه و این که کره جنوبی چقدر خوبه و .... 
توی همین کتاب نهایتا مادر و برادر این خانوم که با مشقات فراوانی به کره جنوبی رسیدن و شهروندی کره جنوبی رو هم به دست آورده بودن، نهایتا نمی مونن و برمی‌گردن به نیمه ی شمالی شبه جزیره‌ی کره و راوی هم قضیه رو در یک پاراگراف جمع میکنه ! در صورتی که ۴۰۰ صفحه توضیح داده که شمال چه جای خوفناک و خطرناکیه چرا این آدم ها به این نتیجه می‌رسن که جنوب همچین جای دل انگیزی هم نیست و بر می‌گردن ؟ 
من اصلا و ابدا طرفدار کمونیست ها و خاندان ظالم حاکم بر کره ی شمالی نیستم فقط خواستم احساسم رو بنویسم که انگار چیزهایی که امپراطوری رسانه ای غربی ها می گن خیلی هم درست نیست!
اینایی که نوشتم البته از جذابیت سرگذشت این خانوم با هفت تا اسم مختلف کم نمی‌کنه و انصافا شما با خاطرات جذابی طرف هستید.
        
(0/1000)

نظرات

باهاتون موافقم معمولا این مدل خاطرات کمی جانبدارانست .نیم دانگ پیونگیانگ از رضا امیرخانی هم تا جایی میتونه به تصویرسازی از کره شمالی به ما کمک کنه